قاتل قلبم
قاتل قلبم
پارت ۳۴
*آنیا*
از اون اتفاق، دو سال و 6 ماه گذشته... من هفت ماه، بیهوش بودم. تیر به نزدیکی قلبم خورده بود و موقع افتادن، ضربه مغزی شده بودم...
ولی به هوش اومدم... ظاهرا بعد از دو ماه، مامان منو به یک بیمارستان دیگه توی یک جزیره منتقل کرده بود...
وضعیتم در بیهوشی، ثبات داشت برای همین توانستند مرا با هواپیما منتقل کنند و خودش هم بعد از من آمده بود... توی بیمارستان این جزیره، به هوش اومدم...و چند روز بعد مرخص شدم...
حالا هم و با مادرم تو یه خونه کوچیک زندگی میکنیم... عمه ایوا، به شهر و خونه خودش رفت و پدر شش ماه دیگه آزاد میشه. داناوان دزموند هم دستگیر شده... من هم دیگه حالم خوبه...
مدرسم رو اینجا ادامه دادم و حالا فارق التحصیل شدم...
تا شروع دانشگاه ها، سه ماه باقی مونده...
جزیره، خیلی خوش آب و هواست. زندگی توش راحته و دیگه از مشغله های اجباری و سخت جاسوسی خبری نیست...
مامان هم یه شغل معمولی داره... ولی در این بین، دلم برای یک چیز در زندگی قبلیم تنگ شده... دامیان...
پارت ۳۴
*آنیا*
از اون اتفاق، دو سال و 6 ماه گذشته... من هفت ماه، بیهوش بودم. تیر به نزدیکی قلبم خورده بود و موقع افتادن، ضربه مغزی شده بودم...
ولی به هوش اومدم... ظاهرا بعد از دو ماه، مامان منو به یک بیمارستان دیگه توی یک جزیره منتقل کرده بود...
وضعیتم در بیهوشی، ثبات داشت برای همین توانستند مرا با هواپیما منتقل کنند و خودش هم بعد از من آمده بود... توی بیمارستان این جزیره، به هوش اومدم...و چند روز بعد مرخص شدم...
حالا هم و با مادرم تو یه خونه کوچیک زندگی میکنیم... عمه ایوا، به شهر و خونه خودش رفت و پدر شش ماه دیگه آزاد میشه. داناوان دزموند هم دستگیر شده... من هم دیگه حالم خوبه...
مدرسم رو اینجا ادامه دادم و حالا فارق التحصیل شدم...
تا شروع دانشگاه ها، سه ماه باقی مونده...
جزیره، خیلی خوش آب و هواست. زندگی توش راحته و دیگه از مشغله های اجباری و سخت جاسوسی خبری نیست...
مامان هم یه شغل معمولی داره... ولی در این بین، دلم برای یک چیز در زندگی قبلیم تنگ شده... دامیان...
۴.۲k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.