part 3
رفتم نزدیکش و محکم بغلش کردم.
ات:این اخرین دیدارمونه لوکاس
لوکاس:چرا چاگی
ات:خب..خب فردا عروسیمه و قراره با پسر عمم کیم تهیونگ ازدواج کنم.درسته من یه حسایی بهش دارم ولی اون نه.
مطمئنم اون هیچ حسی جز تنفر بهم نداره!
لوکاس:اووو مبارکه دختر!
ات:اوهوم ممنون
با هم کلی گشتیمو خرید کردیم و رفتم خونه.
ماشین تهیونگ جلوی خونه بود.حوصلشو نداشتم.
ات:این اخرین دیدارمونه لوکاس
لوکاس:چرا چاگی
ات:خب..خب فردا عروسیمه و قراره با پسر عمم کیم تهیونگ ازدواج کنم.درسته من یه حسایی بهش دارم ولی اون نه.
مطمئنم اون هیچ حسی جز تنفر بهم نداره!
لوکاس:اووو مبارکه دختر!
ات:اوهوم ممنون
با هم کلی گشتیمو خرید کردیم و رفتم خونه.
ماشین تهیونگ جلوی خونه بود.حوصلشو نداشتم.
۱۲.۶k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.