P⁶
Youna/
تو پذیرایی پدرش اومد سمتم و انگشتر هارو داد بهمون و مراسم اصلی رو شروع کرد. داشتم دیگه خفه میشدم
٫٫چن ساعت بعد٫٫
بالاخره این مهمونی تموم شد اون پسره که تازه تو مراسم فهمیدم اسمش جونگ کوکه منو کشید تو اتاق و گفت
_خببببب حالا اینجا بمون تا بذم اعلام کنم ک باهات اینحا میمونم
+ من نمیخوام باهات باشم
_ اینجا کسی نظر تورو نخواست
+تو حق نداری چیزی که من دوست ندارم و نمیخوام رو با زور برام اجراش کنی
_ چرا دارم. من هرچیزیو ک میخوام میکنم و تو حق اظهار نظر نداری. حالا خفه حون بگیر و بشین همینجا تا بیام. درضمن فکر فرارو هم از ذهن پوکت بیرون کن وگرنه جور دیگه ای باهات برخورد میکنم.
رفت بیرون. دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و از ته دلم با تمام وجودم گریه کردم
/چن ساعت بعد/
خیلی گذشته بود از رفتن اون مرتیکه آشغال. به ساعت نگا کردم ¹² شب بود و خواب از چشام داشت میریخت رو کناره های تخت یه گوشه جم شدمو چشامو بستم ک خوابم برد.
٫٫٫٫صبح٫٫٫٫
با نوازش های اروم کسی بیدار شدم. یه احظه حس کردم مادرمه اروم اروم چشامو باز کردم وقتی به خودم اومدم دیدم تو بغلشم.
_ بیدار شدی خوشگله
+ ولم کن
_ حداقل لباساتو در میاوردی چجوری خوابیدی دختر(خندید)
+ میگم ول کن به زبون دیگه ای صحبت میکنم؟
.................................
Jungkook/
ساعت یکو نیم شب بود ک کارام تموم شد زمان از دستم در رفته بود به پدرم گفتم که هر چه زود تر ترتیب مراسم ازدواجمون رو بده هرچند اجبار توش بود ولی من بدستش اورده بودم. رفتم سمت اتاق دروبازکردم . یونا یه گوشه تخت جم شده بودو خواب بود رفتم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم چقدر زندگی بخش بود.
بوی مست کنندش رو بالا کشیدم و ریه هامو با عطر دیوونه کننده ای ک داشت پر کردم ک دیگ خوابم برد.
ساعت ¹⁰ صبح بود هنوز خوابیده بود چقدر خوابالوعه.
موهاشو نوازش میکردم ک بیدار شد
_ بیدار شدی خوشگله
+ ولم کن
_ حداقل لباساتو در میاوردی چجوری خوابیدی دختر
+ میگم ولم کن با زبون دیگه ای صحبت میکنم؟
خندم گرفت و روش خیمه زدم(عع عع نچ نچ نچ خدایا عفو کن)
_ تو همیشه اینجوری عصبانی ای یا فقط صبح ها اینجوری ای ؟
میخواستم ببوسمش ک در زدن
اح لعنتی الان هم نزاحمم ان
پاشدم و درو باز کردم
_ سلام پدر
=سلام، دختر کوچولومون کو؟
_ تازه بیدار شده
= بگو زود بیاد اتاق کارم ک باهاش کار دارم میخوام باهاش صحبت کنم
_ چیی؟
= خصوصی
_ چشم
درو بستمو روبه یونا گفتم
_ پاشو پدرم میخواد با تو صحبت کنه
+ من چرا محبورم هرچی شما میگنو انحام بدم؟
_ چون دیگ مالکت منم و تو چنین حقی نداری ک برام زبون درازی کنی و...
+ کی گفته من مال توعم؟
_ پدر گرامیت؛ و اینکه مجبورم نکن مثل اون رفتار کنم ولی انگار زبون اونو بهتر میفهمی
با این حرفم یه چش غره ای رفتو ب جای نامعلومی خیره شد
رفتم نشستم روبه روش جلو تخت
تو پذیرایی پدرش اومد سمتم و انگشتر هارو داد بهمون و مراسم اصلی رو شروع کرد. داشتم دیگه خفه میشدم
٫٫چن ساعت بعد٫٫
بالاخره این مهمونی تموم شد اون پسره که تازه تو مراسم فهمیدم اسمش جونگ کوکه منو کشید تو اتاق و گفت
_خببببب حالا اینجا بمون تا بذم اعلام کنم ک باهات اینحا میمونم
+ من نمیخوام باهات باشم
_ اینجا کسی نظر تورو نخواست
+تو حق نداری چیزی که من دوست ندارم و نمیخوام رو با زور برام اجراش کنی
_ چرا دارم. من هرچیزیو ک میخوام میکنم و تو حق اظهار نظر نداری. حالا خفه حون بگیر و بشین همینجا تا بیام. درضمن فکر فرارو هم از ذهن پوکت بیرون کن وگرنه جور دیگه ای باهات برخورد میکنم.
رفت بیرون. دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و از ته دلم با تمام وجودم گریه کردم
/چن ساعت بعد/
خیلی گذشته بود از رفتن اون مرتیکه آشغال. به ساعت نگا کردم ¹² شب بود و خواب از چشام داشت میریخت رو کناره های تخت یه گوشه جم شدمو چشامو بستم ک خوابم برد.
٫٫٫٫صبح٫٫٫٫
با نوازش های اروم کسی بیدار شدم. یه احظه حس کردم مادرمه اروم اروم چشامو باز کردم وقتی به خودم اومدم دیدم تو بغلشم.
_ بیدار شدی خوشگله
+ ولم کن
_ حداقل لباساتو در میاوردی چجوری خوابیدی دختر(خندید)
+ میگم ول کن به زبون دیگه ای صحبت میکنم؟
.................................
Jungkook/
ساعت یکو نیم شب بود ک کارام تموم شد زمان از دستم در رفته بود به پدرم گفتم که هر چه زود تر ترتیب مراسم ازدواجمون رو بده هرچند اجبار توش بود ولی من بدستش اورده بودم. رفتم سمت اتاق دروبازکردم . یونا یه گوشه تخت جم شده بودو خواب بود رفتم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم چقدر زندگی بخش بود.
بوی مست کنندش رو بالا کشیدم و ریه هامو با عطر دیوونه کننده ای ک داشت پر کردم ک دیگ خوابم برد.
ساعت ¹⁰ صبح بود هنوز خوابیده بود چقدر خوابالوعه.
موهاشو نوازش میکردم ک بیدار شد
_ بیدار شدی خوشگله
+ ولم کن
_ حداقل لباساتو در میاوردی چجوری خوابیدی دختر
+ میگم ولم کن با زبون دیگه ای صحبت میکنم؟
خندم گرفت و روش خیمه زدم(عع عع نچ نچ نچ خدایا عفو کن)
_ تو همیشه اینجوری عصبانی ای یا فقط صبح ها اینجوری ای ؟
میخواستم ببوسمش ک در زدن
اح لعنتی الان هم نزاحمم ان
پاشدم و درو باز کردم
_ سلام پدر
=سلام، دختر کوچولومون کو؟
_ تازه بیدار شده
= بگو زود بیاد اتاق کارم ک باهاش کار دارم میخوام باهاش صحبت کنم
_ چیی؟
= خصوصی
_ چشم
درو بستمو روبه یونا گفتم
_ پاشو پدرم میخواد با تو صحبت کنه
+ من چرا محبورم هرچی شما میگنو انحام بدم؟
_ چون دیگ مالکت منم و تو چنین حقی نداری ک برام زبون درازی کنی و...
+ کی گفته من مال توعم؟
_ پدر گرامیت؛ و اینکه مجبورم نکن مثل اون رفتار کنم ولی انگار زبون اونو بهتر میفهمی
با این حرفم یه چش غره ای رفتو ب جای نامعلومی خیره شد
رفتم نشستم روبه روش جلو تخت
۶.۱k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.