درخواستی
#درخواستی
وقتی بچه میخواد و نمیزاری
یونگی
با کمر درد شدیدی که داشتم...روی مبل روبروییش نشستم....
با لبخند به گوشیش خیره شده بود....ا
خدامیدونه داره جی میبینه از اینستاگرام برام پیامک اومد....
دیدم یونگی چند تا ریلز برام فرستاده....
زود بازش کردم و دیدم چند تا بچه ان...میخندن.. مسخره بازی در میارن....
+یونگی...اینا چیه؟
_بچن دیگه....
+اوهوم...تازگیا خیلی تو فاز بچه ای...
_اره....دوست دارم بابا شدنو تجربه کنم....
+...اونوقت بچت از کی باشه؟
_...وا....از تو دیگه...
+دوبار...
_ببین تو که کاره ای نیستی خانم....همه کاره منم...
+تو میخوای ۹ ماه تو شکمت نگهش داری...؟
گوشیشو خاموش کرد و گذاشت کنار...
_بیا حرف بزنیم ببینم چی میگی.....
+الان تو بچه میخوای...
_آره....۲ تا....
+جانم؟
_نظرت چیه؟
+خیلی دوست دارم....ولی...ما نمیتونیم یونگی....من نمیتونم بزرگش کنم....من استادم...تو دانشگاه درس میدم...وکیلم...چجوری بچه داری کنم آخه؟
_...درست میگی...ولی ما قراره تا آخر بچه نداشته باشیم....؟
+...نه....من راضی نیستم....
_باشه.....
این چرا انقدر ریلکس حرف میزنه؟
معمولا وقتی چیزی رو بخواد ما فشاری میکنه....
رفتم تو اتاقمون و لباسامو عوض کردم و افتادم رو تخت.....
چند دقیقه گذشت و دستاشو دور کمرم احساس کردم....
_...ات..
+....جانم؟
_چرا قهر میکنی حالا؟
+قهر نکردم...گفتم که آماده نیستم...
_باشه دیگه...مگه من خواستم ب.ک.ن.مت الان؟
+نه....ولی...میترسم سریای بعد...ب.ار.د.ا.رم کنی....
_نمیکنم...تا از خودت رضایت نگیرم نمیکنم عزیزم....ولی بچه...میتونه زندگیمونو عوض کنه...
+...اوهوم....ولی الان نه....
_باشه....شب بخیر....
+شب بخیر...
(پس فردا)
از فردای همون شب که یونگی به ب.ارد.اری گیر داد عوق میزنم و گر میگیرم....
۲ ماه هست پ.ری.ود نشدم و اصلا حواسم نبود...
میگمااا چه بیخیال وقتی میگم نه...
بعد از کلی بالا آوردن از دستشویی اومدم بیرون....
+یو...یونگی....
_جانم؟ یا خدا....چقدر زردی تو...
+میشه...بری بیبی چک بگیری؟
_....چرا اونوقت؟
+تورو خدا برو حالم بده.....
_خیله خب...الان میرم...
وقتی بچه میخواد و نمیزاری
یونگی
با کمر درد شدیدی که داشتم...روی مبل روبروییش نشستم....
با لبخند به گوشیش خیره شده بود....ا
خدامیدونه داره جی میبینه از اینستاگرام برام پیامک اومد....
دیدم یونگی چند تا ریلز برام فرستاده....
زود بازش کردم و دیدم چند تا بچه ان...میخندن.. مسخره بازی در میارن....
+یونگی...اینا چیه؟
_بچن دیگه....
+اوهوم...تازگیا خیلی تو فاز بچه ای...
_اره....دوست دارم بابا شدنو تجربه کنم....
+...اونوقت بچت از کی باشه؟
_...وا....از تو دیگه...
+دوبار...
_ببین تو که کاره ای نیستی خانم....همه کاره منم...
+تو میخوای ۹ ماه تو شکمت نگهش داری...؟
گوشیشو خاموش کرد و گذاشت کنار...
_بیا حرف بزنیم ببینم چی میگی.....
+الان تو بچه میخوای...
_آره....۲ تا....
+جانم؟
_نظرت چیه؟
+خیلی دوست دارم....ولی...ما نمیتونیم یونگی....من نمیتونم بزرگش کنم....من استادم...تو دانشگاه درس میدم...وکیلم...چجوری بچه داری کنم آخه؟
_...درست میگی...ولی ما قراره تا آخر بچه نداشته باشیم....؟
+...نه....من راضی نیستم....
_باشه.....
این چرا انقدر ریلکس حرف میزنه؟
معمولا وقتی چیزی رو بخواد ما فشاری میکنه....
رفتم تو اتاقمون و لباسامو عوض کردم و افتادم رو تخت.....
چند دقیقه گذشت و دستاشو دور کمرم احساس کردم....
_...ات..
+....جانم؟
_چرا قهر میکنی حالا؟
+قهر نکردم...گفتم که آماده نیستم...
_باشه دیگه...مگه من خواستم ب.ک.ن.مت الان؟
+نه....ولی...میترسم سریای بعد...ب.ار.د.ا.رم کنی....
_نمیکنم...تا از خودت رضایت نگیرم نمیکنم عزیزم....ولی بچه...میتونه زندگیمونو عوض کنه...
+...اوهوم....ولی الان نه....
_باشه....شب بخیر....
+شب بخیر...
(پس فردا)
از فردای همون شب که یونگی به ب.ارد.اری گیر داد عوق میزنم و گر میگیرم....
۲ ماه هست پ.ری.ود نشدم و اصلا حواسم نبود...
میگمااا چه بیخیال وقتی میگم نه...
بعد از کلی بالا آوردن از دستشویی اومدم بیرون....
+یو...یونگی....
_جانم؟ یا خدا....چقدر زردی تو...
+میشه...بری بیبی چک بگیری؟
_....چرا اونوقت؟
+تورو خدا برو حالم بده.....
_خیله خب...الان میرم...
۱۱.۱k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.