aboW myhert 🧛🖤پارت ۳۲
لی مین «« به حرفاش زیاد توجه ای نکردم اونقدری هلاک خواب بودم سرم رو بالشت گذاشتم ... کپیدم لبخند عمیقی زدم به خواب نازم رفتم
یونگی «« با تابش شدید نور پنجره چشام باز کردم همینکه چشام باز کردم دو چشم دیدم نگاهی به خودم کردم ... لی مین منو مثل عروسک سفت بهم چسبیده بود
پاهاش رو کمرم گذاشته بود اوخخخ پس بگو چرا انقد کمرم درد میکنه...
یا حرف های دیشبش افتادم هعیی پوزخندی به حرفاش زدم گیر چی که نیافتادممممم... خواستم
پاهاش رو از رو کمرم بردارم نشد که نشد بخدا چسبم آنقدری سفت نمی چسبه
تسلیمم نگاهی به چهره ی به خواب رفته ری لی مین کردم اون تو خواب آنقدری مظلوم بود وقتی بیدار ... بود
با جونگ کوک مثل تام جری بهم می چسبن...
دستام رو لای موهای مخملی خوش رنگ ترکیبی از سیاه قهوه ایش بردم شروع کردم به نوازشش
راوی «« این کار مسکنی بود برای آرامش یونگی با تکون خوردن لی مین خودشو به خواب زد تا متوجه ی ریکشن لی مین شود
لی مین «« با حس نوازش های کسی از خوابم پریدم نگاهی به خودم کردم چی اوه خدای من ...
مثل چسب سفت بغلش کرده بودم پاهام رو کمرش بود ... خوب شد بیدار نشده ها وگرنه به کلی آبروم میرفت خودمو ازش جدا کردم نگاهی چهری ...
تو خوابش کردم اونقدری کیوت بود صورتمو نزدیکش بردم شروع کردم به آنالیز کردن صورتش ...
دستام رو ابرهای سیاه ش کشیدم رو خط زیبای فکش... دستامو بی اختیار بردم به سمت لبهاش نوازشی کردم
یونگی «« با این کارش تعجب کردم هعیی نمیدونی که من یه مافیام فقط با تو هیونگام خوبم اگه خود واقعی منو ببینی قطعن شوکه میشی
دیگه طاقت نداشتم چشام باز کردم خودمو عقب کشیدم یاااااااااا چیکار میکنی دختر هیز
لی مین « خب بابا تو هم پشه رو صورتت بود آره پشه بیا خواستیم ثواب کنیم کباب شدیم
یونگی« آره تو راستی میگی
بیخیال به در تق تقی ای خورد ...
یونگی «« با تابش شدید نور پنجره چشام باز کردم همینکه چشام باز کردم دو چشم دیدم نگاهی به خودم کردم ... لی مین منو مثل عروسک سفت بهم چسبیده بود
پاهاش رو کمرم گذاشته بود اوخخخ پس بگو چرا انقد کمرم درد میکنه...
یا حرف های دیشبش افتادم هعیی پوزخندی به حرفاش زدم گیر چی که نیافتادممممم... خواستم
پاهاش رو از رو کمرم بردارم نشد که نشد بخدا چسبم آنقدری سفت نمی چسبه
تسلیمم نگاهی به چهره ی به خواب رفته ری لی مین کردم اون تو خواب آنقدری مظلوم بود وقتی بیدار ... بود
با جونگ کوک مثل تام جری بهم می چسبن...
دستام رو لای موهای مخملی خوش رنگ ترکیبی از سیاه قهوه ایش بردم شروع کردم به نوازشش
راوی «« این کار مسکنی بود برای آرامش یونگی با تکون خوردن لی مین خودشو به خواب زد تا متوجه ی ریکشن لی مین شود
لی مین «« با حس نوازش های کسی از خوابم پریدم نگاهی به خودم کردم چی اوه خدای من ...
مثل چسب سفت بغلش کرده بودم پاهام رو کمرش بود ... خوب شد بیدار نشده ها وگرنه به کلی آبروم میرفت خودمو ازش جدا کردم نگاهی چهری ...
تو خوابش کردم اونقدری کیوت بود صورتمو نزدیکش بردم شروع کردم به آنالیز کردن صورتش ...
دستام رو ابرهای سیاه ش کشیدم رو خط زیبای فکش... دستامو بی اختیار بردم به سمت لبهاش نوازشی کردم
یونگی «« با این کارش تعجب کردم هعیی نمیدونی که من یه مافیام فقط با تو هیونگام خوبم اگه خود واقعی منو ببینی قطعن شوکه میشی
دیگه طاقت نداشتم چشام باز کردم خودمو عقب کشیدم یاااااااااا چیکار میکنی دختر هیز
لی مین « خب بابا تو هم پشه رو صورتت بود آره پشه بیا خواستیم ثواب کنیم کباب شدیم
یونگی« آره تو راستی میگی
بیخیال به در تق تقی ای خورد ...
۵۲.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.