bitter and sweet
bitter and sweet
Part 2
ات ویو
تاکسی گرفتم و رفتم رسیدم خونه که دیدم چندتا ون مشکی جلوی در خونه امونه کلیدمو در آوردم درو باز کردم دیدم یه چندتا مرد هیکلی توی خونه ان و تفنگ دارن لی چانگ نشسته بود رو مبل لم داده بود
ات: لی چانگ اینا کین
لی چانگ :من چیزی نداشتم روش قمار کنم برا همین روی تو قمار کردم الانم اینا اومدن ببرنت
ات:چی؟ چرا من چرا روی اون لینای عوضی هرزه که هرشب زیره یکیه قمار نکردی هااا(داد)
لی چانگ از روی مبل بلند شد اومد یه سیلی به ات زد
لی چانگ:اولا عوضی خودتی و اون مادرت دوما لینا مثل تو هرزه نیست
ات:چطور دلت میاد به مادرم فحش میدی (بغض)
لی چانگ :هوی هرزه زود برو وسایلتو جمع کن باید با اینا بری
ات:لی چانگ خیلی عوضی بیشعوری
ات رفت بالا تو اتاقش مجبور بود وسایلشو جمع کنه و بره
با گریه وسایلشو جمع کرد و رفت پایین دید لی چانگ داره لبخند میزنه
ات:لی چانگ یادت باشه یروزی تقاص کارایی رو که کردی پس میدی
لی چانگ:خب دیگه برو هرزه
مرده :خانم لطفاً وسایلتون رو بدید من براتون میارم
ات:بیا
مرده ات رو برد توی اون ونی که تهیونگ بود
تهیونگ ویو
معلومه یه دختر عوضیه هرزس(توی ذهنش)
ات رفت نشست توی ماشین نشست
تهیونگ :هوی دختره هرزه اسمت چیه
ات :مگه من چیکار کردم که همه وقتی میخانه صدام کنن قبلش یه فحش بهم میدم(توی ذهنش)
ات: اسمم ات (بغض)
ات سرش روبه شیشه ماشین تکیه داد و به بدبختی هاش فکر میکرد و گریه میکرد
تهیونگ :اینقدر گریه نکن فهمیدی(داد)
ات:چشم
ات سعی میکرد آروم گریه کنه
رسیدن به عمارت تهیونگ
ات پیاده شد وقتی عمارت دید دهنش وامونده بود چون از عمارت قبلیه بابا ی ناتنیش خیلی بزرگتر بود
تهیونگ ات رو برد تو
که همون موقع آجوما اومد
اجوما :سلام پسرم(چون آجوما از کوچیکی تهیونگ رو بزرگ کرده بهش میگه پسرم)
تهیونگ:سلام آجوما،اجوما این دختر رو ببر بهش یه دست لباس خدمتکارا رو بده و قوانین هم بهش بگو
آجوما:چشم پسرم
تهیونگ رفت توی اتاقش
اجوما:دخترم بیا بریم لباستو بهت بدم
ات:چشم
اجوما و ات رفتن.
Part 2
ات ویو
تاکسی گرفتم و رفتم رسیدم خونه که دیدم چندتا ون مشکی جلوی در خونه امونه کلیدمو در آوردم درو باز کردم دیدم یه چندتا مرد هیکلی توی خونه ان و تفنگ دارن لی چانگ نشسته بود رو مبل لم داده بود
ات: لی چانگ اینا کین
لی چانگ :من چیزی نداشتم روش قمار کنم برا همین روی تو قمار کردم الانم اینا اومدن ببرنت
ات:چی؟ چرا من چرا روی اون لینای عوضی هرزه که هرشب زیره یکیه قمار نکردی هااا(داد)
لی چانگ از روی مبل بلند شد اومد یه سیلی به ات زد
لی چانگ:اولا عوضی خودتی و اون مادرت دوما لینا مثل تو هرزه نیست
ات:چطور دلت میاد به مادرم فحش میدی (بغض)
لی چانگ :هوی هرزه زود برو وسایلتو جمع کن باید با اینا بری
ات:لی چانگ خیلی عوضی بیشعوری
ات رفت بالا تو اتاقش مجبور بود وسایلشو جمع کنه و بره
با گریه وسایلشو جمع کرد و رفت پایین دید لی چانگ داره لبخند میزنه
ات:لی چانگ یادت باشه یروزی تقاص کارایی رو که کردی پس میدی
لی چانگ:خب دیگه برو هرزه
مرده :خانم لطفاً وسایلتون رو بدید من براتون میارم
ات:بیا
مرده ات رو برد توی اون ونی که تهیونگ بود
تهیونگ ویو
معلومه یه دختر عوضیه هرزس(توی ذهنش)
ات رفت نشست توی ماشین نشست
تهیونگ :هوی دختره هرزه اسمت چیه
ات :مگه من چیکار کردم که همه وقتی میخانه صدام کنن قبلش یه فحش بهم میدم(توی ذهنش)
ات: اسمم ات (بغض)
ات سرش روبه شیشه ماشین تکیه داد و به بدبختی هاش فکر میکرد و گریه میکرد
تهیونگ :اینقدر گریه نکن فهمیدی(داد)
ات:چشم
ات سعی میکرد آروم گریه کنه
رسیدن به عمارت تهیونگ
ات پیاده شد وقتی عمارت دید دهنش وامونده بود چون از عمارت قبلیه بابا ی ناتنیش خیلی بزرگتر بود
تهیونگ ات رو برد تو
که همون موقع آجوما اومد
اجوما :سلام پسرم(چون آجوما از کوچیکی تهیونگ رو بزرگ کرده بهش میگه پسرم)
تهیونگ:سلام آجوما،اجوما این دختر رو ببر بهش یه دست لباس خدمتکارا رو بده و قوانین هم بهش بگو
آجوما:چشم پسرم
تهیونگ رفت توی اتاقش
اجوما:دخترم بیا بریم لباستو بهت بدم
ات:چشم
اجوما و ات رفتن.
۷.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.