فیک (جرعت یا حقیقت ؟) part 13
جرعت یا حقیقت ؟
پارت 13
یونگی با صدای زنگ در پتو رو کنار زد از توی تختش بلند شد : وای لعنتی یعنی هیچ کس تو این این خونه بی صاحاب نیست که درو باز کنه ؟ خاب بودماااا
اروم از پله ها پایین رفت و به یادداشت روی یخچال نگاه کرد
《هیونگ ما داریم میریم دنبال هوسوک بگردیم مثل اینکه حالش خیلی بده ... تهیونگ 》
شوگا چشمامو مشت و بعد به جمله نامفهوم و نا واضحی که جلوش بود خیره شد ... گفت : مثل اینکه واقعا هیچکس خونه نیست !
دستشو توی سرش برد و خاروند صدای زنگ در دوبارعه بلند شد با قدمای اهسته به سمت در رفت
درو باز کرد ... و با شخصی با سوییشرت و شلوار مشکی رنگ که عین موش اب کشیده شده بود مواجه شد ....
پت پت کرد : هو...سوک !
هوسوک به توجه به یونگی وارد خونه شد
یونگی بازو های جیهوپ رو گرفت : یاااا چرا انقد خیسی ؟
هوسوک با بی حالی گفت
+ گریه کردم ....
یونگی : با گریه موهاتو خیس کردی ؟
چیزی نگفت
یونگی دوباره غرید : یاا با توام چرا زیر بارون موندی ؟
+ سو وون ...
یونگی : سو وون چی شده ؟
اما جیهوپ توجهی نکرد و از کنار یونگی رد شد و رفت تو اتاقش ...
یونگی پوفی کشید و تلفونو برداشت و با پسرا تماس گرفت ...
******
سو وون چند بار تو تختش غلت خورد ساعت سه نصفه شب بود اما خابش نمیبرد ...
حتی به جایی رسیده بود که میخاست با جیهوپ فرار کنه بره ژاپن ...
افکارش دور هم گره خورده بود اما قرار نبود هوسوک بویی از ماجرا ببره !
گوشیشو برداشت و روشنش کرد .... 25 تماس بی پاسخ از هوسوک ... تعجبی نداشت اون همیشه نگران سو وون بود ! همیشه !
صفحه چت رو باز کرد
چند بار سعی کرد یه جمله بنویسه
《 بیداری ؟ 》
پیامو پاک کرد
- اخه کی سه شب بیداره ؟
دوباره نوشت
《سلامممم 》
دوباره پاکش کرد
- لعتتی بیخیااال نمیتونممم
خاست صفحه گوشیشو خاموش کنه که صدای پیامک بلند شد
گوشیو نزدیک صورتش برد ...
هوسوک بود ! اون تا الان باید خواب بود باشه پس چرا ...؟؟
روی نوت فیکیشن کیلیک کرد
پیام : سو وونااا من بلاخره رو یکی کراش زدم !
چشمای سو وون گرد شد
- بو ؟ ( چی ؟)
تایپ کرد : هوسوک خودتی ؟
پارت 13
یونگی با صدای زنگ در پتو رو کنار زد از توی تختش بلند شد : وای لعنتی یعنی هیچ کس تو این این خونه بی صاحاب نیست که درو باز کنه ؟ خاب بودماااا
اروم از پله ها پایین رفت و به یادداشت روی یخچال نگاه کرد
《هیونگ ما داریم میریم دنبال هوسوک بگردیم مثل اینکه حالش خیلی بده ... تهیونگ 》
شوگا چشمامو مشت و بعد به جمله نامفهوم و نا واضحی که جلوش بود خیره شد ... گفت : مثل اینکه واقعا هیچکس خونه نیست !
دستشو توی سرش برد و خاروند صدای زنگ در دوبارعه بلند شد با قدمای اهسته به سمت در رفت
درو باز کرد ... و با شخصی با سوییشرت و شلوار مشکی رنگ که عین موش اب کشیده شده بود مواجه شد ....
پت پت کرد : هو...سوک !
هوسوک به توجه به یونگی وارد خونه شد
یونگی بازو های جیهوپ رو گرفت : یاااا چرا انقد خیسی ؟
هوسوک با بی حالی گفت
+ گریه کردم ....
یونگی : با گریه موهاتو خیس کردی ؟
چیزی نگفت
یونگی دوباره غرید : یاا با توام چرا زیر بارون موندی ؟
+ سو وون ...
یونگی : سو وون چی شده ؟
اما جیهوپ توجهی نکرد و از کنار یونگی رد شد و رفت تو اتاقش ...
یونگی پوفی کشید و تلفونو برداشت و با پسرا تماس گرفت ...
******
سو وون چند بار تو تختش غلت خورد ساعت سه نصفه شب بود اما خابش نمیبرد ...
حتی به جایی رسیده بود که میخاست با جیهوپ فرار کنه بره ژاپن ...
افکارش دور هم گره خورده بود اما قرار نبود هوسوک بویی از ماجرا ببره !
گوشیشو برداشت و روشنش کرد .... 25 تماس بی پاسخ از هوسوک ... تعجبی نداشت اون همیشه نگران سو وون بود ! همیشه !
صفحه چت رو باز کرد
چند بار سعی کرد یه جمله بنویسه
《 بیداری ؟ 》
پیامو پاک کرد
- اخه کی سه شب بیداره ؟
دوباره نوشت
《سلامممم 》
دوباره پاکش کرد
- لعتتی بیخیااال نمیتونممم
خاست صفحه گوشیشو خاموش کنه که صدای پیامک بلند شد
گوشیو نزدیک صورتش برد ...
هوسوک بود ! اون تا الان باید خواب بود باشه پس چرا ...؟؟
روی نوت فیکیشن کیلیک کرد
پیام : سو وونااا من بلاخره رو یکی کراش زدم !
چشمای سو وون گرد شد
- بو ؟ ( چی ؟)
تایپ کرد : هوسوک خودتی ؟
۹۲.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.