ازدواج اجباری پارت15
ا.ت : باشه عشقم
خنده ای کرد عو*ضی میونه نقش بازی میکم بدون شک اون خیلی زرنگ تر از ایناست که بتونم فریبش بدم شروع کردم به ما*ساژ دادن پشت و شانه هاش شونه های پهن و دستای عضله ای داره همینطور ت*تو رو دستاش و داشتم اتاق رو انالیز میردم اوه چطور متوجه این اینه بزرگ نشده بودم یه اینه بزرگ درست رو دیوار روبه تخت از سمت چپ بود که کل تخت رو نشون میداد و همینطور اینکه رو جونگکوک بودم حس عجیبی بود که خودمونو اینطور دیدم یک خجالت اوره اینه اینطوری رو به تخته این پسر انگار یه روانیه
بعد چند دقیقه احساس کردم از خستگی داره خوابش میگیره گفتم
ا.ت: میخوای بخوابی
خواب الود گفت
جونگکوک:همم
ا.ت: جونگکوک اگه بهتری منم بس میکنم دیگه دستام خسته شد و توان ندارم میرم بیرون توم بخواب
دستمو گرفت و کشدتم تو بغ*ل خودش دستاش رو دور ک*مرم تند کرد باچشمای بسته گفت
جونگکوک: بخواب
ا.ت:ولی من خوابم نمیاد
جونگکوک: گفتم بخواب
ا.ت:اوفف
اخه چیکار کنم خوابم نمیاد امروز رو طول کل راه رو خوابیدم
اما با دستاش منم زندانی کرده بود این درنده کم کم منم خوابم برد
.......عمه بزرگه جونگکوک خانم کیم....خ.کیم.........
من چند ساله که دارم تو خونه برادرم جئون زندگی میکنم با پسرا و عروس هام جئون همه ثروت پدرم بهش رسید و الان قراره ثروت اون هم به پسرا احمقش برسه یکی که جونگکوک خیلی وقت ها مس*ته یکیم هوسوک احمق و ساده س وقتی پسرای من از اون ها بهترن وهمیشه با سختی برای جئون کار می کنن
این خونه یه راضی هم داره که هنوز این عروس جدیده نفهمیده باید واکنشش رو ببینم وقتی فهمید
رفتم اشپز خونه هر دوتا عروسم و عروس خواهرم اونجا بودن این خواهر احمق منن هیچ وقت پیداس نیست
خ.کیم :قطعا ما همیشه خدمت شون میکنیم خ.جئون هم با دو تا عروس هاش تو اتاق هاشون دارن استراحت میکنن
سونا:ماد جون میدونی که مینا همسر هوسوک بارداره نمیتونه کار کنه و این عروس جدیدم ا.ت نوه
لارا:نمیدونم چرا اما این ا.ت هیچ به دلم نه نشست
سویون: اون ها به زور ازدواج کردن فک نکنم میونه شون زیاد خوب باشه
خ.کیم: هر طور باشه باهاش دوست شید و ازش حرف بکشید اون فقط یه بچه 19ساله س زیاد سخت نیست
لارا:شنیدم خیلی از خود راضی وبی*شرمه
خ.کیم:قطعا همنطوره و گرنه همسر این پسر احمق نمی شد
واقعا عصبیم میکنه چی میشه اگه بچه دار بشن مث مینا همه ثروت به اون ها میرسه نمیدونم این عروسای منم تا کی بچه دار نمیشن لع*نتی
...... جونگکوک Jk
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 5 این دختره احمق تو بغ*لم هنوز خوابه اون وقت میگفت خوابم نمیاد کل امروز و خوابید پاشدم رفتم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم و اومدم این دختره احمق صدا کنم
جونگکوک:ا.ت پاشو داره شب میشه
چشماشو باز کرد و رو تخت نشست
ا.ت:ساعت چنده
جونگکوک:نزدیک شیش
خواب الود پاشد رفت سمت حموم دست و صورتش رو شست و اومد
ا.ت :من گشنمه
لبه تخت نشسته بودم کلا فه گفتم
جونگکوک:یکم دیگه شام میخوریم بچه
یه ابروش رو بالا دادگفت
ا.ت:پس من بچم
من ازخود راضی گفتم
جونگکوک:همم
اومد رو پ*اهام نشست و دستاش رو دور گر*دنم انداخت و یه دستشو رو سی*نه ها و شیش تیه هام میکشید
خنده ای کردم وقتی دیدم این شیطون کوچولو میخواد چیکار کنه اونم اخم کرده گفت
ا.ت: هی چرا میخندی
خواستم جوابشو بدم اما همون لحظه در باز شد ومنم قبل اینکه چیزی بگم ل*بام رو ل*بای ا.ت گزاشتم می بو*سیدم شنیدم صدای سویون همسر نامجون بود
سویون:اوه معزرت میخوام
*اسلاید دوم اینه فقط رو به تخت تصور کنید میدونم تصورات فوقالعاده قوی دارید*😂
خنده ای کرد عو*ضی میونه نقش بازی میکم بدون شک اون خیلی زرنگ تر از ایناست که بتونم فریبش بدم شروع کردم به ما*ساژ دادن پشت و شانه هاش شونه های پهن و دستای عضله ای داره همینطور ت*تو رو دستاش و داشتم اتاق رو انالیز میردم اوه چطور متوجه این اینه بزرگ نشده بودم یه اینه بزرگ درست رو دیوار روبه تخت از سمت چپ بود که کل تخت رو نشون میداد و همینطور اینکه رو جونگکوک بودم حس عجیبی بود که خودمونو اینطور دیدم یک خجالت اوره اینه اینطوری رو به تخته این پسر انگار یه روانیه
بعد چند دقیقه احساس کردم از خستگی داره خوابش میگیره گفتم
ا.ت: میخوای بخوابی
خواب الود گفت
جونگکوک:همم
ا.ت: جونگکوک اگه بهتری منم بس میکنم دیگه دستام خسته شد و توان ندارم میرم بیرون توم بخواب
دستمو گرفت و کشدتم تو بغ*ل خودش دستاش رو دور ک*مرم تند کرد باچشمای بسته گفت
جونگکوک: بخواب
ا.ت:ولی من خوابم نمیاد
جونگکوک: گفتم بخواب
ا.ت:اوفف
اخه چیکار کنم خوابم نمیاد امروز رو طول کل راه رو خوابیدم
اما با دستاش منم زندانی کرده بود این درنده کم کم منم خوابم برد
.......عمه بزرگه جونگکوک خانم کیم....خ.کیم.........
من چند ساله که دارم تو خونه برادرم جئون زندگی میکنم با پسرا و عروس هام جئون همه ثروت پدرم بهش رسید و الان قراره ثروت اون هم به پسرا احمقش برسه یکی که جونگکوک خیلی وقت ها مس*ته یکیم هوسوک احمق و ساده س وقتی پسرای من از اون ها بهترن وهمیشه با سختی برای جئون کار می کنن
این خونه یه راضی هم داره که هنوز این عروس جدیده نفهمیده باید واکنشش رو ببینم وقتی فهمید
رفتم اشپز خونه هر دوتا عروسم و عروس خواهرم اونجا بودن این خواهر احمق منن هیچ وقت پیداس نیست
خ.کیم :قطعا ما همیشه خدمت شون میکنیم خ.جئون هم با دو تا عروس هاش تو اتاق هاشون دارن استراحت میکنن
سونا:ماد جون میدونی که مینا همسر هوسوک بارداره نمیتونه کار کنه و این عروس جدیدم ا.ت نوه
لارا:نمیدونم چرا اما این ا.ت هیچ به دلم نه نشست
سویون: اون ها به زور ازدواج کردن فک نکنم میونه شون زیاد خوب باشه
خ.کیم: هر طور باشه باهاش دوست شید و ازش حرف بکشید اون فقط یه بچه 19ساله س زیاد سخت نیست
لارا:شنیدم خیلی از خود راضی وبی*شرمه
خ.کیم:قطعا همنطوره و گرنه همسر این پسر احمق نمی شد
واقعا عصبیم میکنه چی میشه اگه بچه دار بشن مث مینا همه ثروت به اون ها میرسه نمیدونم این عروسای منم تا کی بچه دار نمیشن لع*نتی
...... جونگکوک Jk
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 5 این دختره احمق تو بغ*لم هنوز خوابه اون وقت میگفت خوابم نمیاد کل امروز و خوابید پاشدم رفتم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامو خشک کردم و اومدم این دختره احمق صدا کنم
جونگکوک:ا.ت پاشو داره شب میشه
چشماشو باز کرد و رو تخت نشست
ا.ت:ساعت چنده
جونگکوک:نزدیک شیش
خواب الود پاشد رفت سمت حموم دست و صورتش رو شست و اومد
ا.ت :من گشنمه
لبه تخت نشسته بودم کلا فه گفتم
جونگکوک:یکم دیگه شام میخوریم بچه
یه ابروش رو بالا دادگفت
ا.ت:پس من بچم
من ازخود راضی گفتم
جونگکوک:همم
اومد رو پ*اهام نشست و دستاش رو دور گر*دنم انداخت و یه دستشو رو سی*نه ها و شیش تیه هام میکشید
خنده ای کردم وقتی دیدم این شیطون کوچولو میخواد چیکار کنه اونم اخم کرده گفت
ا.ت: هی چرا میخندی
خواستم جوابشو بدم اما همون لحظه در باز شد ومنم قبل اینکه چیزی بگم ل*بام رو ل*بای ا.ت گزاشتم می بو*سیدم شنیدم صدای سویون همسر نامجون بود
سویون:اوه معزرت میخوام
*اسلاید دوم اینه فقط رو به تخت تصور کنید میدونم تصورات فوقالعاده قوی دارید*😂
۳۴.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.