فرزند خوانده
پارت آخر
کوک: باشه بسه دیگه راستی پس فردا عروسیه
ا.ت: چرا خودت دوختی رو بردی؟
کوک : حرف نزن برو آماده شو بریم خرید 😆
ا.ت: باشه
رفتم آماده شدم رفایمخرید اول لباس عروس خریدیم رفتم یدونه پررو کردم
کوک: نه بازه
بعدی...
کوک: نه زشته
اینبحث ادامه دارد....
تا یکی رو پسند کرد کت و شلوار رو انتخاب کردیم
جواهرات خریدیم و....
خسته برگشتم خونه
پرش به روز عروسی
صبح زود بیدار شدم رفتیم آرایشگاه بعد چند ساعت کارم تموم شد کوک اومد دنبالم و رفتیم مکانی که عروسی بود
پرش به بعد عروسی *
برگشتیم خونه(چیه میخای بری تو خیابون )
خسته بودم پام در میکرد کفش اذیت میکرد لباسام رو عوض کردم و رفتیم باهم خوابیدیم(خواب معمولی)
چهار سال بعد*
لیا:اون مال منه
لینا: ناححح
رفتم دیدم دارن سر یه عروسک دعوا میکنن رفتم جداشون کردم و به هر کدومشون یه عروسک دادم
ا.ت: من صاحب دوتا بچه ی دوقلو شدم که چهار سالشونه ...... خب اینم داستان زندگی من
پایااان
چرت شد میدونم
کوک: باشه بسه دیگه راستی پس فردا عروسیه
ا.ت: چرا خودت دوختی رو بردی؟
کوک : حرف نزن برو آماده شو بریم خرید 😆
ا.ت: باشه
رفتم آماده شدم رفایمخرید اول لباس عروس خریدیم رفتم یدونه پررو کردم
کوک: نه بازه
بعدی...
کوک: نه زشته
اینبحث ادامه دارد....
تا یکی رو پسند کرد کت و شلوار رو انتخاب کردیم
جواهرات خریدیم و....
خسته برگشتم خونه
پرش به روز عروسی
صبح زود بیدار شدم رفتیم آرایشگاه بعد چند ساعت کارم تموم شد کوک اومد دنبالم و رفتیم مکانی که عروسی بود
پرش به بعد عروسی *
برگشتیم خونه(چیه میخای بری تو خیابون )
خسته بودم پام در میکرد کفش اذیت میکرد لباسام رو عوض کردم و رفتیم باهم خوابیدیم(خواب معمولی)
چهار سال بعد*
لیا:اون مال منه
لینا: ناححح
رفتم دیدم دارن سر یه عروسک دعوا میکنن رفتم جداشون کردم و به هر کدومشون یه عروسک دادم
ا.ت: من صاحب دوتا بچه ی دوقلو شدم که چهار سالشونه ...... خب اینم داستان زندگی من
پایااان
چرت شد میدونم
۷.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.