𝙿𝚊𝚛𝚝¹³
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
۹ماه بعد.......
ا/ت: هوسوووووووووووک
جیهوپ ویو: تو اتاق کارم بودم که صدای ا/ت از حال بلند شد که اسممو صدا میزد.
با هوول رفتم تو حال و دیدم که درد داره.
جیهوپ: داره بدنیا میاد؟
ا/ت: ارهه
راوی: جیهوپ ا/تو بغل کرد و رفتن بیمارستان.
جیهوپ ویو: رسیدیم بیمارستان و پرستار ا/تو گذاشت رو تخت و بردنش اتاق عمل ولی به من اجازه ندادن که باهاش برم داخل. همون موقع یونگی زنگ زد و ازم پرسید که کجام منم گفتم که بیمارستانم و خیلی نگران ا/تم یونگی ام بدون معطلی گفت الان میام بیمارستان.
یه ۱۰ دقیقه بعد یونگی رسید بیمارستان.
یونگی: سلام ، خوبی ،ا/ت خوبه(نفس نفس زدن)
جیهوپ: نمیدونم حالش چجوریه ، پرستارا نیم ساعت پیش بردنش تو اتاق عمل.
۲۰ دقیقه بعد.....
جیهوپ ویو: همچنان نشسته بودم و منتظر ا/ت بودم که یهو در اتاق عمل باز شد و یه تخت کوچولو از اتاق اومد بیرون ، پرستار با لبخند ازم استقبال کرد بعد اینکه یکم نگاش کردم از پرستار حال ا/تو پرسیدم و اون گفت که خوبه و تا پنج دقیقه دیگه منتقلش میکنن بخش.
وقتی ا/ت رفت تو بخش بهم اجازه دادن که ببینمش.
در زدم و وارد اتاق شدم ، دیدم که ا/ت سونگی رو گرفته بغلش و داره بهش نگا میکنه و وقتی من وارد اتاق شدم نگاشو از سونگی برداشت و منو نگا کرد
ا/ت: سلام
جیهوپ: سلام ، خوبی
ا/ت: آره خیلیوخوبم.
داشتیم باهم لاو میترکوندیم که یهو در باز شد و یونگی به همراه بقیه پسرا وارد اتاق شدن. جوری که فقط خودم بشنوم گفتم.
جیهوپ: آخه الان🤌
نامجون: خوبی ا/ت
ا/ت: ممنون خوبم.
جین: هق بلخره عمو شدیم *اشک شوق ریختن*
راوی: و یهو بقیه پسرا ام همرا جین اشک ریختن.
*ا/ت روبه جیهوپ*
ا/ت: میگم که....واقعا دوستای خوبی داری
جیهوپ: خودمم الان به همین نتیجه رسیدم.
جیمین: اشک ریختن بسه دیگه برید بیرون اون کوچولو باید غذا بخوره.
راوی: یهو همزمان همه پسرا از اتاق رفتن بیرون که ا/ت از بامزگیشون خندش گرفت.
جیهوپ: ا/ت تا تو به سونگی شیر میدی منم برات یه چیز بگیرم بخوری
ا/ت: اوکی.
..................
بعد از ۱ ساعت ا/ت از بیمارستان مرخص شد و برگشتن خونه و جشن گرفتن.
و از اون روز به بعد خانواده جانگ که یه کوچولو ام بهش اضافه شد یکی از بهترین خانواده های دنیا شد.
•پایان•
▪︎رز وحشی▪︎
◇نظرات فراموش نشود🙃🤌🫀◇
۹ماه بعد.......
ا/ت: هوسوووووووووووک
جیهوپ ویو: تو اتاق کارم بودم که صدای ا/ت از حال بلند شد که اسممو صدا میزد.
با هوول رفتم تو حال و دیدم که درد داره.
جیهوپ: داره بدنیا میاد؟
ا/ت: ارهه
راوی: جیهوپ ا/تو بغل کرد و رفتن بیمارستان.
جیهوپ ویو: رسیدیم بیمارستان و پرستار ا/تو گذاشت رو تخت و بردنش اتاق عمل ولی به من اجازه ندادن که باهاش برم داخل. همون موقع یونگی زنگ زد و ازم پرسید که کجام منم گفتم که بیمارستانم و خیلی نگران ا/تم یونگی ام بدون معطلی گفت الان میام بیمارستان.
یه ۱۰ دقیقه بعد یونگی رسید بیمارستان.
یونگی: سلام ، خوبی ،ا/ت خوبه(نفس نفس زدن)
جیهوپ: نمیدونم حالش چجوریه ، پرستارا نیم ساعت پیش بردنش تو اتاق عمل.
۲۰ دقیقه بعد.....
جیهوپ ویو: همچنان نشسته بودم و منتظر ا/ت بودم که یهو در اتاق عمل باز شد و یه تخت کوچولو از اتاق اومد بیرون ، پرستار با لبخند ازم استقبال کرد بعد اینکه یکم نگاش کردم از پرستار حال ا/تو پرسیدم و اون گفت که خوبه و تا پنج دقیقه دیگه منتقلش میکنن بخش.
وقتی ا/ت رفت تو بخش بهم اجازه دادن که ببینمش.
در زدم و وارد اتاق شدم ، دیدم که ا/ت سونگی رو گرفته بغلش و داره بهش نگا میکنه و وقتی من وارد اتاق شدم نگاشو از سونگی برداشت و منو نگا کرد
ا/ت: سلام
جیهوپ: سلام ، خوبی
ا/ت: آره خیلیوخوبم.
داشتیم باهم لاو میترکوندیم که یهو در باز شد و یونگی به همراه بقیه پسرا وارد اتاق شدن. جوری که فقط خودم بشنوم گفتم.
جیهوپ: آخه الان🤌
نامجون: خوبی ا/ت
ا/ت: ممنون خوبم.
جین: هق بلخره عمو شدیم *اشک شوق ریختن*
راوی: و یهو بقیه پسرا ام همرا جین اشک ریختن.
*ا/ت روبه جیهوپ*
ا/ت: میگم که....واقعا دوستای خوبی داری
جیهوپ: خودمم الان به همین نتیجه رسیدم.
جیمین: اشک ریختن بسه دیگه برید بیرون اون کوچولو باید غذا بخوره.
راوی: یهو همزمان همه پسرا از اتاق رفتن بیرون که ا/ت از بامزگیشون خندش گرفت.
جیهوپ: ا/ت تا تو به سونگی شیر میدی منم برات یه چیز بگیرم بخوری
ا/ت: اوکی.
..................
بعد از ۱ ساعت ا/ت از بیمارستان مرخص شد و برگشتن خونه و جشن گرفتن.
و از اون روز به بعد خانواده جانگ که یه کوچولو ام بهش اضافه شد یکی از بهترین خانواده های دنیا شد.
•پایان•
▪︎رز وحشی▪︎
◇نظرات فراموش نشود🙃🤌🫀◇
۶۳.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.