پارت ۱
2000/10/12
صدای بارون، باعث خفه شدن صدای دردمند زن میشد
از دیوار های خونه متروکه آب چکه میکرد، ساختمان انقدر قدیمی و کهن به نظر میومد که انگار کوچک ترین قطرات بارون میتونن درهم بشکننش
زن در حالی نوزاد ۷ ماهه اش رو به خودش چسبونده بود، فو یاد زد :نمیزارم دخترم رو بگیرید
اون موقع، شبیه ماده شیری شده بود که از دارایی اش دفاع میکند
نشان طلایی رنگ روی گردن زن درخشید، طرح یک شیر ماده با دو شاخ بزرگ و چشمان زمردی
نور طلایی رنگی از نوک انگشتانش افروخت که با حالتی تهدید وار اوج میگرفت
زن فریاد زد :مجبورم نکنید ازش استفاده کنم
سربازی که چهره ای مثل سنگ، سخت داشت با قهقهه ای رقت انگیز گفت : وای ترسیدم
بعد به همراهان شنل پوشش نگاه کرد، آنها هم خندیدند یکی از شنل پوشان به سرعت پشت سر زن رفت و انگشتان رنگ پریده اش را روی گردن نحیف زن گذاشت و فشرد
زن تقلا کرد، دست و پا زد، سعی کرد نفس بکشد اما کم کم رنگش رو به کبودی رفت و از حرکت افتاد
شنل پوش نوزاد را از دستان بی جان و ضعیف زن آزاد کرد و به آرامی در آغوش گرفت. به چهره نوزاد نگاه کرد، دخترک چشمان خاکستری و نافذی داشت که انگار میتوانست درون او را ببیند لب های کوچک و سرخش تضادی با پوست سفید و موهای مشکی و پر پشتش داشت، ابرو هایش بهم گره خورده بود و چشم هایش حالت متمرکزی داشت و روی گردن لطیف و نحیفش نشان نقره ای رنگی بود به شکل یک گرگ با بال های بزرگ
شنل پوش از نگاه کردن به او دست کشید و شنلش را روی اوکشید تا موقع بیرون رفتن کودک خیس نشود
جمعیت شنل پوشان همراه باسرباز ساختمان متروکه را ترک کردند و به یکباره در باران غیب شدند
صدای بارون، باعث خفه شدن صدای دردمند زن میشد
از دیوار های خونه متروکه آب چکه میکرد، ساختمان انقدر قدیمی و کهن به نظر میومد که انگار کوچک ترین قطرات بارون میتونن درهم بشکننش
زن در حالی نوزاد ۷ ماهه اش رو به خودش چسبونده بود، فو یاد زد :نمیزارم دخترم رو بگیرید
اون موقع، شبیه ماده شیری شده بود که از دارایی اش دفاع میکند
نشان طلایی رنگ روی گردن زن درخشید، طرح یک شیر ماده با دو شاخ بزرگ و چشمان زمردی
نور طلایی رنگی از نوک انگشتانش افروخت که با حالتی تهدید وار اوج میگرفت
زن فریاد زد :مجبورم نکنید ازش استفاده کنم
سربازی که چهره ای مثل سنگ، سخت داشت با قهقهه ای رقت انگیز گفت : وای ترسیدم
بعد به همراهان شنل پوشش نگاه کرد، آنها هم خندیدند یکی از شنل پوشان به سرعت پشت سر زن رفت و انگشتان رنگ پریده اش را روی گردن نحیف زن گذاشت و فشرد
زن تقلا کرد، دست و پا زد، سعی کرد نفس بکشد اما کم کم رنگش رو به کبودی رفت و از حرکت افتاد
شنل پوش نوزاد را از دستان بی جان و ضعیف زن آزاد کرد و به آرامی در آغوش گرفت. به چهره نوزاد نگاه کرد، دخترک چشمان خاکستری و نافذی داشت که انگار میتوانست درون او را ببیند لب های کوچک و سرخش تضادی با پوست سفید و موهای مشکی و پر پشتش داشت، ابرو هایش بهم گره خورده بود و چشم هایش حالت متمرکزی داشت و روی گردن لطیف و نحیفش نشان نقره ای رنگی بود به شکل یک گرگ با بال های بزرگ
شنل پوش از نگاه کردن به او دست کشید و شنلش را روی اوکشید تا موقع بیرون رفتن کودک خیس نشود
جمعیت شنل پوشان همراه باسرباز ساختمان متروکه را ترک کردند و به یکباره در باران غیب شدند
۳.۹k
۱۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.