پشت ماسک پارت ۷
روز جلسه*
خب منتظر مایکی بودیم تا بیاد صدایه پچ پچ همهی اعضایه گنگ میومد منم ماسک نزده بودمو سرمو انداختم پایین و اعصابم رفته بود تو هم که یکی گفت:
یکی:خیلی بهشون گوش نده همیشه اینطورین
سرمو بردم بابلا یه پسر با موهای بلند و با ماسک بود
طرف:سانزو هاروچیو هستم فقط بهت اومدم بگم احمیت نده روزایه اولی که منم میومدم فک کردن دخترم
ذهن هانا:نکنه اینم دختره اصن؟
مایکی و دراکن اومدن*
سانزو رفت سر جاش
مایکی:ایتاچی ایچی باید جلو
مایکی. بگو ببینم اسم اصلیت چیه؟
هانا.هانا ایچی
مایکی. هانا!؟ مگه تو نمیتونستی دعوا کنی
هانا.چون بهم گفته بودی میخوای بیاریم تو گنگ(منظورش موقعه ای که شبیه پسرا بوده)منم سخت میشد
مایکی.کسیم تویه گنگ خبر داشت؟
هانا.چیفویو(ریلکس)
ذهن چیفویو:عقل کل نکیتونستی بگی نه
مایکی. چیفویو بیا جلو
چیفویو های
مایکی. چیفویو تو که میدونستی چرا مخفی کردی؟
چیفویو.چون میخواست مخفی بمونه و از اونجایی که میتونست دعوا کنه فک کردم مشکلی نیست
مایکی.با این حال باید بهم میگفتی
چیفویو.شرمنده فرمانده
مایکی.هانا تو چیزی نمیگیـ؟
هانا.عام نه جز اینکه ابروم رفته
مایکی. ها..
هانا. باشه شرمنده بابا(حرف مایکیو قطع میکنه)
مایکی. اوکی شماها هم ببینم پچ پچ کردین با من طرفین
دو روز بعد*
ویو هانا *
تو رستوران داشتم کار میکردم تازه اومده بودم هعی رئیس گیر میداد اونکار رو کن اینکارو کن حواسم نبود داشتم میوفتادم که یکی گرفتم
؟.حواست باشه هانا
هانا. حا تو کی هستی؟
؟.منم سانزو هاروچیو
هانا. عااا خوش اومدی بگیر بشین الان میام
سانزو.اوک
هانا.چی میخوای.غذا ویژتون و بامدیرت میکایویی(یاد مامیدریت جعفری افتادم)
هانا.منظورت با مدیریت میکایومیه؟
سانزو.میدونم شوخی کردم
هانا.اوک😂✨
براش اوردم
هانا. دیه چی نمیخوای
سانزو. نه
رفتم به بقیه مشتریا سر زدم سانزو غذاشو تموم کرد ولی همچنان اونجا نشسته بود دیگه ساعت تعطیلی شده بود بهش گفتم که باید بره
سانزو.خودت کی میری خونه؟
هانا.تو فکر خونه رفتن من نباش الاناست که برم بیا تو برو
بعدشم رفت
بعد چند دقیقه مغازه رو تمیز کردم داشتم میرفتم خونه
حس میکردم یکی دنبالمه نگاهی به پشتم انداختم کسی نبود یه چند دقیقه پشتمو نگاه کردم بعد که برگشتم دیدم سانزو جلومه از ترس افتادم زمین
سانزو. اگه میدونستم میترسی اینکارو نمیکردم
هانا.اومدی جلوم مث جن نترسم.......اینجا چیکار میکنی مگه نرفته بودی؟
سانزو.خب گفتم که خوب نیست پیاده بری خونع منتظر موندم
هانا.مث اینکه یادت رفته میتونم دعوا کنما حالا برو خو..
سانزو دستمو گرفتو بلندم کرد وگفت:
سامزو.من منتظرت موندم دیگه نمیتونم برگردم خونه امشبم میخوام خونت بگیرم بخوابم!
هانا.خو ـ خونه من؟
سانزو.اره حالا کجاست
دیکه مجبور شدم ببرمش خونمون بردمش خونمون و براش تو اتاق مهمون جا انداختم وقتی دید جا انداختم سریع جمش کرد
هانا. هویی جایه خودته چرا جمش میکنی؟
سانزو. من رو زمین نمیتونم بخوابم رو تخت میخوابم(با یه لحن دیگه)
سانزو هانا رو رو کولش میندازه و میندازه رو تخت و پیشش میخواب هانا اومد بلند شه سانزو محکم بغلش کرد
هانا. معلوم هست چیکار میکنی؟
سانزو.فقط پیشم بخواب هانا کوچولو
هانا.ولم کن میزنمتا
سانزو ماسکشو در اورد
هانا.الان مثلا میخوای چیک...
با بوسهیه سانزو حرفش قطع شد*
سانزو. هانا دوست دارم
هانا. چ ـ چییی(لبو بود)
سانزو.از همون اولی که اومدی تویه گنگ فهمیدم دختری برای همین بود که حواسم بهت بود
هانا نگاش رفت رو دور لب سانزو دید که لباش زخمین
بعد به چشاش نگاه کرد
سانزو.برایه تو هم زخمام عجیبن نه؟ولی به این دلیل نیست که من خیلی عجیبم
و شبو تو بغل هم خوابیدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دان🫧
دستم به فنا رفت خودایی😐
قراره یه فن فیک جدید بدم
خودتون یه چند دیقه دیه میبینین
خب منتظر مایکی بودیم تا بیاد صدایه پچ پچ همهی اعضایه گنگ میومد منم ماسک نزده بودمو سرمو انداختم پایین و اعصابم رفته بود تو هم که یکی گفت:
یکی:خیلی بهشون گوش نده همیشه اینطورین
سرمو بردم بابلا یه پسر با موهای بلند و با ماسک بود
طرف:سانزو هاروچیو هستم فقط بهت اومدم بگم احمیت نده روزایه اولی که منم میومدم فک کردن دخترم
ذهن هانا:نکنه اینم دختره اصن؟
مایکی و دراکن اومدن*
سانزو رفت سر جاش
مایکی:ایتاچی ایچی باید جلو
مایکی. بگو ببینم اسم اصلیت چیه؟
هانا.هانا ایچی
مایکی. هانا!؟ مگه تو نمیتونستی دعوا کنی
هانا.چون بهم گفته بودی میخوای بیاریم تو گنگ(منظورش موقعه ای که شبیه پسرا بوده)منم سخت میشد
مایکی.کسیم تویه گنگ خبر داشت؟
هانا.چیفویو(ریلکس)
ذهن چیفویو:عقل کل نکیتونستی بگی نه
مایکی. چیفویو بیا جلو
چیفویو های
مایکی. چیفویو تو که میدونستی چرا مخفی کردی؟
چیفویو.چون میخواست مخفی بمونه و از اونجایی که میتونست دعوا کنه فک کردم مشکلی نیست
مایکی.با این حال باید بهم میگفتی
چیفویو.شرمنده فرمانده
مایکی.هانا تو چیزی نمیگیـ؟
هانا.عام نه جز اینکه ابروم رفته
مایکی. ها..
هانا. باشه شرمنده بابا(حرف مایکیو قطع میکنه)
مایکی. اوکی شماها هم ببینم پچ پچ کردین با من طرفین
دو روز بعد*
ویو هانا *
تو رستوران داشتم کار میکردم تازه اومده بودم هعی رئیس گیر میداد اونکار رو کن اینکارو کن حواسم نبود داشتم میوفتادم که یکی گرفتم
؟.حواست باشه هانا
هانا. حا تو کی هستی؟
؟.منم سانزو هاروچیو
هانا. عااا خوش اومدی بگیر بشین الان میام
سانزو.اوک
هانا.چی میخوای.غذا ویژتون و بامدیرت میکایویی(یاد مامیدریت جعفری افتادم)
هانا.منظورت با مدیریت میکایومیه؟
سانزو.میدونم شوخی کردم
هانا.اوک😂✨
براش اوردم
هانا. دیه چی نمیخوای
سانزو. نه
رفتم به بقیه مشتریا سر زدم سانزو غذاشو تموم کرد ولی همچنان اونجا نشسته بود دیگه ساعت تعطیلی شده بود بهش گفتم که باید بره
سانزو.خودت کی میری خونه؟
هانا.تو فکر خونه رفتن من نباش الاناست که برم بیا تو برو
بعدشم رفت
بعد چند دقیقه مغازه رو تمیز کردم داشتم میرفتم خونه
حس میکردم یکی دنبالمه نگاهی به پشتم انداختم کسی نبود یه چند دقیقه پشتمو نگاه کردم بعد که برگشتم دیدم سانزو جلومه از ترس افتادم زمین
سانزو. اگه میدونستم میترسی اینکارو نمیکردم
هانا.اومدی جلوم مث جن نترسم.......اینجا چیکار میکنی مگه نرفته بودی؟
سانزو.خب گفتم که خوب نیست پیاده بری خونع منتظر موندم
هانا.مث اینکه یادت رفته میتونم دعوا کنما حالا برو خو..
سانزو دستمو گرفتو بلندم کرد وگفت:
سامزو.من منتظرت موندم دیگه نمیتونم برگردم خونه امشبم میخوام خونت بگیرم بخوابم!
هانا.خو ـ خونه من؟
سانزو.اره حالا کجاست
دیکه مجبور شدم ببرمش خونمون بردمش خونمون و براش تو اتاق مهمون جا انداختم وقتی دید جا انداختم سریع جمش کرد
هانا. هویی جایه خودته چرا جمش میکنی؟
سانزو. من رو زمین نمیتونم بخوابم رو تخت میخوابم(با یه لحن دیگه)
سانزو هانا رو رو کولش میندازه و میندازه رو تخت و پیشش میخواب هانا اومد بلند شه سانزو محکم بغلش کرد
هانا. معلوم هست چیکار میکنی؟
سانزو.فقط پیشم بخواب هانا کوچولو
هانا.ولم کن میزنمتا
سانزو ماسکشو در اورد
هانا.الان مثلا میخوای چیک...
با بوسهیه سانزو حرفش قطع شد*
سانزو. هانا دوست دارم
هانا. چ ـ چییی(لبو بود)
سانزو.از همون اولی که اومدی تویه گنگ فهمیدم دختری برای همین بود که حواسم بهت بود
هانا نگاش رفت رو دور لب سانزو دید که لباش زخمین
بعد به چشاش نگاه کرد
سانزو.برایه تو هم زخمام عجیبن نه؟ولی به این دلیل نیست که من خیلی عجیبم
و شبو تو بغل هم خوابیدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دان🫧
دستم به فنا رفت خودایی😐
قراره یه فن فیک جدید بدم
خودتون یه چند دیقه دیه میبینین
۳.۴k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.