رویایی همانند کابوس پارت 17
#par17
#nika
نزدیک بود سوتی بدما
رفتم اشپزخانه قهوه رو درست کردم رفتم پایین قهوه رو گذاشتم رو میز خواستم برم بالا که رویا گفت=وایسا
وایستادم سوالی بهش نگاه کردم گفت=بیا بشین باهات حرف دارم
چشمی گفتم رفتم نشستم
گفت= تو متین و میشناسی
بازم استرسگرفتمگفتم=چرا باید بشناسم؟
خندید و گفت=میدونی خدمتکار قبل تو کجاست؟
نیکا=کج؟
رویا= عربستان دارن میفروشنش شایدم زیر یکی میدونی چرا؟
با تته پته گفتم چرا
گفت=چون میخواست مخ متین من و بزنه اما متین به تخمشم نگرفت دو روز ازش استفاده کرد بعد مث دستمال کاغذی انداختش اونور
تعجب کردم یعنی متین اینقدر ادم کثیفی بود که با ابروی یکی بازی کرد
رویا=نترس انوقت من و متین باهم نبودیم ولی الان باهمیم و متینم امکان نداره وقتی بامنه دست به یکیدیگ بزنه و تو ام اگ سعی کنی به متین نزدیک شی میکشمت
بلند شدم گفتم =میتونم برم
رویا=چر ترسیدی
نیکا=نترسیدم فقط وقت قرصامه بعدشم باید سفره رو امادع کنم
باشه ای گفت سریع رفتم بالا یعنی متین اینقدر دوسش داره که امکان نداره به فکر یکی دیگ باشه
رفتم بالا قرصامو خوردم رفتم اشپزخانه
بیبی= بیا اینا رو ببر سر میز گلم
برداشتمشون رفتم پایین داشتم از خستگی مردم بشقابا رو چیدم رو میز خواستم برم بالا که رویا گفت=بیزحمت متینم صدا کن
چشمی گفتم رفتم بالا در اتاق متین و زدم صدایی نیومد باز کردم سریع بستم متین لخت بود موهاش خیس
متین=بیا تو
در و باز کردم متین=بیا نزدیک
گفتم=خانمبزرگ گفتن صداتون کنم
متین=باشه بیا نزدیک
ترسیدم گفت=درم ببیند
با ترس بهشنگاه کردم که گفت سریع
باشه ای گفتم در و بستم رفتم رو به روش
حوله رو گرفت سمتم گفت=موهامو خشک کن
بعد مث بچه ها نگاه کرد واقعا درکش نمیکردم یجا متین خشن یجا متین کیوت مهربون
حوله رو گرفتم دستمو مشغول خشک کردن موهاش بودم که یهو...
#nika
نزدیک بود سوتی بدما
رفتم اشپزخانه قهوه رو درست کردم رفتم پایین قهوه رو گذاشتم رو میز خواستم برم بالا که رویا گفت=وایسا
وایستادم سوالی بهش نگاه کردم گفت=بیا بشین باهات حرف دارم
چشمی گفتم رفتم نشستم
گفت= تو متین و میشناسی
بازم استرسگرفتمگفتم=چرا باید بشناسم؟
خندید و گفت=میدونی خدمتکار قبل تو کجاست؟
نیکا=کج؟
رویا= عربستان دارن میفروشنش شایدم زیر یکی میدونی چرا؟
با تته پته گفتم چرا
گفت=چون میخواست مخ متین من و بزنه اما متین به تخمشم نگرفت دو روز ازش استفاده کرد بعد مث دستمال کاغذی انداختش اونور
تعجب کردم یعنی متین اینقدر ادم کثیفی بود که با ابروی یکی بازی کرد
رویا=نترس انوقت من و متین باهم نبودیم ولی الان باهمیم و متینم امکان نداره وقتی بامنه دست به یکیدیگ بزنه و تو ام اگ سعی کنی به متین نزدیک شی میکشمت
بلند شدم گفتم =میتونم برم
رویا=چر ترسیدی
نیکا=نترسیدم فقط وقت قرصامه بعدشم باید سفره رو امادع کنم
باشه ای گفت سریع رفتم بالا یعنی متین اینقدر دوسش داره که امکان نداره به فکر یکی دیگ باشه
رفتم بالا قرصامو خوردم رفتم اشپزخانه
بیبی= بیا اینا رو ببر سر میز گلم
برداشتمشون رفتم پایین داشتم از خستگی مردم بشقابا رو چیدم رو میز خواستم برم بالا که رویا گفت=بیزحمت متینم صدا کن
چشمی گفتم رفتم بالا در اتاق متین و زدم صدایی نیومد باز کردم سریع بستم متین لخت بود موهاش خیس
متین=بیا تو
در و باز کردم متین=بیا نزدیک
گفتم=خانمبزرگ گفتن صداتون کنم
متین=باشه بیا نزدیک
ترسیدم گفت=درم ببیند
با ترس بهشنگاه کردم که گفت سریع
باشه ای گفتم در و بستم رفتم رو به روش
حوله رو گرفت سمتم گفت=موهامو خشک کن
بعد مث بچه ها نگاه کرد واقعا درکش نمیکردم یجا متین خشن یجا متین کیوت مهربون
حوله رو گرفتم دستمو مشغول خشک کردن موهاش بودم که یهو...
۲۵.۱k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.