فیک جونگ کوک پارت ۸
خوب بریم ادامه فیک :))))
بعداز اینکه سوار ماشین شدم به طرف خونه راه افتادیم و وقتی رسیدیم من پیاده شدم اما هنوز تکون نخورده بودم جونگ کوک صدام کرد
جونگ کوک = صبر کن ا.ت فردا من گوشیت رو میارم فردا به همون کافه که امروز رفتیم بیا ساعت ۲:۳۰ اونجا باش
ا.ت = فردا میام اونجا خیلی ممنون که منو تا اینجا رسوندید
بعداز خداحافظی از هم من راه افتادم سمت خونه ولی امروز آنقدر دیر کرده بودم یادم رفته بود کلید هارو بردارم برای همین درو زدم در باز شد ولی انتظار داشتم مامانم درو باز کنه ولی نه ی خانم مسن درو باز کرد فکر کنم دوسه سالی از مامانم بزرگ تر بود من وارد خونه شدم و دیدم مامانم روی مبل نشسته
مامان = عزیزم خو اومدی سوپرایز نشدی
ا.ت = برای چی باید سوپرایز بشم
مامان = عزیزم یکی از دوستای قدیمی من که تو ندیدیش چند سالی هست به آمریکا رفته و دیروز برگشته و اومده به دوست قدیمیش سر بزنه
ا.ت = خیلی معذرت میخوام من نشناختم شما کی هستید خیلی خوش اومدید به خونه ما
دوست مامان = اشکال نداره منم نمیدونستم تو کی هستی با تعریف هایی که مامانت کرده گفته بود ی دختر کوچولو داره و خیلی هم شیطونه منم ی پسر دارم ولی اون زیاد شیطون نیست زیاد سرش با سرکارش گرمه یا با دوستاش
بعداز اینکه کلی باهم حرف زدیم من به طرف آشپز خونه راه افتادم و رفتم قهوهدرست کنم بعداز اینکه قهوه جوش اومد رفتم توی فنجون ها و گذاشتم داخل سینی به طرف پذیرایی راه افتادم و قهوه هاروگذاشتم روی میز و روبه روی مادرم گفتم
ا.ت = مامان من میرم استراحت کنم فردا باید برم سرکار
مامان = باشه عزیزم برو استراحت کن
بعداز اینکه از دوست مامانم خداحافظی کردن و تعظیم کردم به طرف اتاقم راه افتادم لباس هامو عوض کردم و مسواک زدم و رفتم روی تختم خوابیدم
امید وارم از این فیک هم لذت برده باشید ممنون که تا اینجا منو همراهی کردید🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎
بعداز اینکه سوار ماشین شدم به طرف خونه راه افتادیم و وقتی رسیدیم من پیاده شدم اما هنوز تکون نخورده بودم جونگ کوک صدام کرد
جونگ کوک = صبر کن ا.ت فردا من گوشیت رو میارم فردا به همون کافه که امروز رفتیم بیا ساعت ۲:۳۰ اونجا باش
ا.ت = فردا میام اونجا خیلی ممنون که منو تا اینجا رسوندید
بعداز خداحافظی از هم من راه افتادم سمت خونه ولی امروز آنقدر دیر کرده بودم یادم رفته بود کلید هارو بردارم برای همین درو زدم در باز شد ولی انتظار داشتم مامانم درو باز کنه ولی نه ی خانم مسن درو باز کرد فکر کنم دوسه سالی از مامانم بزرگ تر بود من وارد خونه شدم و دیدم مامانم روی مبل نشسته
مامان = عزیزم خو اومدی سوپرایز نشدی
ا.ت = برای چی باید سوپرایز بشم
مامان = عزیزم یکی از دوستای قدیمی من که تو ندیدیش چند سالی هست به آمریکا رفته و دیروز برگشته و اومده به دوست قدیمیش سر بزنه
ا.ت = خیلی معذرت میخوام من نشناختم شما کی هستید خیلی خوش اومدید به خونه ما
دوست مامان = اشکال نداره منم نمیدونستم تو کی هستی با تعریف هایی که مامانت کرده گفته بود ی دختر کوچولو داره و خیلی هم شیطونه منم ی پسر دارم ولی اون زیاد شیطون نیست زیاد سرش با سرکارش گرمه یا با دوستاش
بعداز اینکه کلی باهم حرف زدیم من به طرف آشپز خونه راه افتادم و رفتم قهوهدرست کنم بعداز اینکه قهوه جوش اومد رفتم توی فنجون ها و گذاشتم داخل سینی به طرف پذیرایی راه افتادم و قهوه هاروگذاشتم روی میز و روبه روی مادرم گفتم
ا.ت = مامان من میرم استراحت کنم فردا باید برم سرکار
مامان = باشه عزیزم برو استراحت کن
بعداز اینکه از دوست مامانم خداحافظی کردن و تعظیم کردم به طرف اتاقم راه افتادم لباس هامو عوض کردم و مسواک زدم و رفتم روی تختم خوابیدم
امید وارم از این فیک هم لذت برده باشید ممنون که تا اینجا منو همراهی کردید🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎🤎
۱۴.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.