مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 70
ریاء
_چه نسبتی با آرمان و آرسان تاج الدین داری؟
+من برادر ناتنی شون میشم
با تعجب بهش نگاه کردم
+تو چه نسبتی باهاشون داری؟
_من هیچ نسبتی ندارم فقط دکتر روستام البته یه داستان بزرگی داره
+خوب تعریف کن تا به جاده ی اصلی برسیم
_میگم تو ماشین نداری؟
+چرا داشتم
-خوب کجاست؟
+گفتم داشتم. منم مثل تو یه داستانی دارم ولی می خوام داستان تورو اول بشنوم
_باشه
و همه ی داستان زندگیمو گفتم ولی با سانسور تا تموم کردم
به جاده رسیده بودیم
+ببین تو کجا میری
_روستای......
+منم مقصدم همین روستا.....
_واقعاااا.... اونجا چکا می کنی
+الان بهت میگم اول بزار سوار یه ماشین بشیم
بعد از نیم ساعت یه ماشین پراید جلوی پاهامون ایستاد
ارسلان-آقا به روستای........ مارو می رسونی
آقای راننده _آره بفرمایید
عقب سوار شدم و ارسلان پیشم سوار شد چه زود پسر خاله شد
بعد از اینکه ماشین حرکت کرد
_واسم تعریف کن
ارسلان_ پدرم یا همون ارباب میلاد عاشق مادرم میشه درحالی که خودش یه زن داشت و یه بچه مادرم از روستای مجاور بود
و وقتی پدرم به خواستگاریش میره با پدرمادرم مشاجره میکنه
و پدربزرگم قبول نمیکنه که مادرم با پدرم ازدواج کنه... بعداز سه سال به زور پدربزرگم قبول کرد و اون دوتا باهم ازدواج کردن خلاصه مادرم با هوو تو یه خونه زندگی کرد و وقتی من به دنیا اومدم مادرم تحمل نکرد و مرد
_خدا رحمتش کنه
+داستان هنوز ادامه داره وقتی مادرم می میره پدرم فکر می کنه همش تقصیره منه من باعث مردن مادر شدم واسه همین
وقتی سه سال شدم منو پیش خانواده ی مادریم فرستاد و من خیلی وقته نیومدم روستا اما به خصوص مادر آرمان شش سال پیش از این دنیا رفت
-هان حالا فهمیدم خوب ماشینت چی شد
+دست رو دلم نزار که خونه وقتی به رستوران رسیدم ماشینو پارک کردم و وقتی از رستوران اومدم بیرون دیدم یه نفر....
_یه نفر چی......
+ماشینمو دزدید
_وااا چجوری مگه ماشین کلید نداره
+چراا داره ولی از بس هواس پرت بودم کلیدو روی داشبورد گذاشتم
_وااااا نوع ماشینت چی بود؟
+شاسی😄
............... ادامه دارد.......
پارت 70
ریاء
_چه نسبتی با آرمان و آرسان تاج الدین داری؟
+من برادر ناتنی شون میشم
با تعجب بهش نگاه کردم
+تو چه نسبتی باهاشون داری؟
_من هیچ نسبتی ندارم فقط دکتر روستام البته یه داستان بزرگی داره
+خوب تعریف کن تا به جاده ی اصلی برسیم
_میگم تو ماشین نداری؟
+چرا داشتم
-خوب کجاست؟
+گفتم داشتم. منم مثل تو یه داستانی دارم ولی می خوام داستان تورو اول بشنوم
_باشه
و همه ی داستان زندگیمو گفتم ولی با سانسور تا تموم کردم
به جاده رسیده بودیم
+ببین تو کجا میری
_روستای......
+منم مقصدم همین روستا.....
_واقعاااا.... اونجا چکا می کنی
+الان بهت میگم اول بزار سوار یه ماشین بشیم
بعد از نیم ساعت یه ماشین پراید جلوی پاهامون ایستاد
ارسلان-آقا به روستای........ مارو می رسونی
آقای راننده _آره بفرمایید
عقب سوار شدم و ارسلان پیشم سوار شد چه زود پسر خاله شد
بعد از اینکه ماشین حرکت کرد
_واسم تعریف کن
ارسلان_ پدرم یا همون ارباب میلاد عاشق مادرم میشه درحالی که خودش یه زن داشت و یه بچه مادرم از روستای مجاور بود
و وقتی پدرم به خواستگاریش میره با پدرمادرم مشاجره میکنه
و پدربزرگم قبول نمیکنه که مادرم با پدرم ازدواج کنه... بعداز سه سال به زور پدربزرگم قبول کرد و اون دوتا باهم ازدواج کردن خلاصه مادرم با هوو تو یه خونه زندگی کرد و وقتی من به دنیا اومدم مادرم تحمل نکرد و مرد
_خدا رحمتش کنه
+داستان هنوز ادامه داره وقتی مادرم می میره پدرم فکر می کنه همش تقصیره منه من باعث مردن مادر شدم واسه همین
وقتی سه سال شدم منو پیش خانواده ی مادریم فرستاد و من خیلی وقته نیومدم روستا اما به خصوص مادر آرمان شش سال پیش از این دنیا رفت
-هان حالا فهمیدم خوب ماشینت چی شد
+دست رو دلم نزار که خونه وقتی به رستوران رسیدم ماشینو پارک کردم و وقتی از رستوران اومدم بیرون دیدم یه نفر....
_یه نفر چی......
+ماشینمو دزدید
_وااا چجوری مگه ماشین کلید نداره
+چراا داره ولی از بس هواس پرت بودم کلیدو روی داشبورد گذاشتم
_وااااا نوع ماشینت چی بود؟
+شاسی😄
............... ادامه دارد.......
۷.۵k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.