معلم من!
که وقتی برگشتم لبام با لبای کوک برخورد کرد.
خاستم سریع خودمو عقب بکشم ولی اون دستشو دور کمرم انداختم منو به خودش نزدیکتر کرد.
میخاستم ازش جدا شم ولی مث اینکه اون همچین قصدی نداشت.
بعد از چن ثانیه ازم جداشدو خمار نگاهم کرد.
با دیدن مونا که داشت مشکوک نگاهمون میکرد ترسیده به سمتش برگشتم.
ات:وای یا خدا چی شده؟!
مونا:تو که گفتی با استاد قرار نمیذاری؟!
کوک:خب بیبیم اون موقع خجالت میکشید و چشمکی بهم زد.
مشت ارومی به بازوش زدم که خنده بلندی کردو محکم بغلم کرد.
کوک:خجالتی من!
بعد از چن مین از بغلش بیرون اومدمو سمت مونا رفتم تا همه چیو بهش بگم ولی.....
ادامه دارد......
خاستم سریع خودمو عقب بکشم ولی اون دستشو دور کمرم انداختم منو به خودش نزدیکتر کرد.
میخاستم ازش جدا شم ولی مث اینکه اون همچین قصدی نداشت.
بعد از چن ثانیه ازم جداشدو خمار نگاهم کرد.
با دیدن مونا که داشت مشکوک نگاهمون میکرد ترسیده به سمتش برگشتم.
ات:وای یا خدا چی شده؟!
مونا:تو که گفتی با استاد قرار نمیذاری؟!
کوک:خب بیبیم اون موقع خجالت میکشید و چشمکی بهم زد.
مشت ارومی به بازوش زدم که خنده بلندی کردو محکم بغلم کرد.
کوک:خجالتی من!
بعد از چن مین از بغلش بیرون اومدمو سمت مونا رفتم تا همه چیو بهش بگم ولی.....
ادامه دارد......
۱۷.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.