پرنس بی احساس
part:17
از زبان ا/ت
خندیدم و گفتم: البته که نه من واقعا حالم خوبه
چشمکی زد و گفت: کنار منی باید حالت خوب باشه
یکم خجالت کشیدم و گفتم:چشم سرورم
(یک هفته بعد)
همه چیز توی این هفته خوب پیش رفت اما کسی خبر نداشت امروز چطوری پیش میره
پرنس و شوالیه هاش به نبردی رفته بودن و با پیروزی برمی گشتن
اما پرنسس مایا و ا/ت نگران وضعیت جسمانی پرنس بودن.. بلاخره توی هر نبردی آسیب دیدن یه قسمتی از کاره..
همینطور که قدم هاشو تند تر می کرد تا آروم بگیره پرنسس گفت: وای ا/ت آروم باش ...دیونه شدم..
معذرت خواهی کرد و نسشت ولی بجای راه رفتن با انگشت هاش بازی کرد که آروم بشه
چند دقیقه بعد صدایی اومد که می گفت:پرنس جونگ کوک برگشتن
بدون توجه به هیچ چیز دیگه ای پرنسس مایا و ا/ت تمام پله های قصر رو دوییدن ... فقط و فقط برای دیدن وضعیت پرنس ...شاید اونها بیشتر از پدر و مادر جونگ کوک بهش اهمیت میدادن
جونگ کوک تا چهره نگران خواهرش و ا/ت رو دید
با وجود اون همه دردی که توی بازو و سینش بود لبخندی زد و گفت: من حالم خوبه آروم باشین
مایا نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی ترسیدم جونگ کوک
بغلش کرد که جونگ کوک اخی به زبون اورد و پرنسس با ترس ازش جدا شد و گفت: جونگ کوک درد داری؟ زخمی شدی؟
نگاهی به ا/ت انداخت که نگرانی توی چهرش موج میزد..تا الان دختری اینجوری براش نگران نشده بود این باعث میشد تعجب کنه
آروم گفت: جیک بیا کمکم
جیک بهش کمک کرد و به اتاقش توی قصر بردش و میخواست دکتر خبر کنه اما تا دکتر خبر دار میشد و به سمت قصر حرکت میکرد پرنس از درد می مرد
تصمیم گرفت از کسایی که میشناسه کمک بگیره..
از چند نفر پرسید که جوابشون منفی بود و بلد نبودن تا راهش به ا/ت خورد ..هنوز هم نگرانی توی چهرش بود
سریع دویید سمتش و گفت: ا/ت پانسمان کردن بلدی؟
ا/ت هم با نگرانی جواب داد: اره بلدم
دستشو گرفت و بردش به سمت اتاق جونگ کوک
از زبان ا/ت
پرنس تا منو دید تعجب کرد و گفت: ا/ت رو چرا آوردی؟
جیک گفت: تنها کسیه که بلده کمکتون کنه برای زخم هاتون
خواست حرف بزنه که صورتش از درد مچاله شد و گفت: خیلی خب .. فقط سریع
روی تخت نشستم و شروع کردم به باز کردن دکمه های لباسش ..
خیلی سخت بود ولی خودش بازوش زخمی بود پس نمیتونست لباسشو در بیاره
چشمم خورد به بدنش که خونی شده بود... همونجا ضعف کردم با دیدن خون اما خودمو جمع و جور کردم دست به کار شدم نمیخواستم بیشتر از این خون از دست بده
بلاخره تونستم یک پارت بزارم..
از زبان ا/ت
خندیدم و گفتم: البته که نه من واقعا حالم خوبه
چشمکی زد و گفت: کنار منی باید حالت خوب باشه
یکم خجالت کشیدم و گفتم:چشم سرورم
(یک هفته بعد)
همه چیز توی این هفته خوب پیش رفت اما کسی خبر نداشت امروز چطوری پیش میره
پرنس و شوالیه هاش به نبردی رفته بودن و با پیروزی برمی گشتن
اما پرنسس مایا و ا/ت نگران وضعیت جسمانی پرنس بودن.. بلاخره توی هر نبردی آسیب دیدن یه قسمتی از کاره..
همینطور که قدم هاشو تند تر می کرد تا آروم بگیره پرنسس گفت: وای ا/ت آروم باش ...دیونه شدم..
معذرت خواهی کرد و نسشت ولی بجای راه رفتن با انگشت هاش بازی کرد که آروم بشه
چند دقیقه بعد صدایی اومد که می گفت:پرنس جونگ کوک برگشتن
بدون توجه به هیچ چیز دیگه ای پرنسس مایا و ا/ت تمام پله های قصر رو دوییدن ... فقط و فقط برای دیدن وضعیت پرنس ...شاید اونها بیشتر از پدر و مادر جونگ کوک بهش اهمیت میدادن
جونگ کوک تا چهره نگران خواهرش و ا/ت رو دید
با وجود اون همه دردی که توی بازو و سینش بود لبخندی زد و گفت: من حالم خوبه آروم باشین
مایا نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی ترسیدم جونگ کوک
بغلش کرد که جونگ کوک اخی به زبون اورد و پرنسس با ترس ازش جدا شد و گفت: جونگ کوک درد داری؟ زخمی شدی؟
نگاهی به ا/ت انداخت که نگرانی توی چهرش موج میزد..تا الان دختری اینجوری براش نگران نشده بود این باعث میشد تعجب کنه
آروم گفت: جیک بیا کمکم
جیک بهش کمک کرد و به اتاقش توی قصر بردش و میخواست دکتر خبر کنه اما تا دکتر خبر دار میشد و به سمت قصر حرکت میکرد پرنس از درد می مرد
تصمیم گرفت از کسایی که میشناسه کمک بگیره..
از چند نفر پرسید که جوابشون منفی بود و بلد نبودن تا راهش به ا/ت خورد ..هنوز هم نگرانی توی چهرش بود
سریع دویید سمتش و گفت: ا/ت پانسمان کردن بلدی؟
ا/ت هم با نگرانی جواب داد: اره بلدم
دستشو گرفت و بردش به سمت اتاق جونگ کوک
از زبان ا/ت
پرنس تا منو دید تعجب کرد و گفت: ا/ت رو چرا آوردی؟
جیک گفت: تنها کسیه که بلده کمکتون کنه برای زخم هاتون
خواست حرف بزنه که صورتش از درد مچاله شد و گفت: خیلی خب .. فقط سریع
روی تخت نشستم و شروع کردم به باز کردن دکمه های لباسش ..
خیلی سخت بود ولی خودش بازوش زخمی بود پس نمیتونست لباسشو در بیاره
چشمم خورد به بدنش که خونی شده بود... همونجا ضعف کردم با دیدن خون اما خودمو جمع و جور کردم دست به کار شدم نمیخواستم بیشتر از این خون از دست بده
بلاخره تونستم یک پارت بزارم..
۲۱.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.