ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ᴛʜɪʀᴛʏ ᴛᴡᴇ
اسلوونی: که چی؟
اسلوونی یه ورقه از کیفش دراورد گرفت جلو صورتم
اسلوونی: من حامله ام
انگار صداش برام اکو میشد
ات: امکان نداره
اسلوونی: هه عزیزم همین روزاست که گورتو گم کنی بری
ات: چی فک کردی اون حرفات باور میکنه عمرا
اسلوونی: حرفای منو چرا ولی ترو غیرممکنه تو الان بری بگی حامله ایی چی عوض میشه جونگکوک اصلا فک نمیکنه بچه مال خودشه
اومد در گوشم گفت: فک میکنه بچه از هیونه
هلش دادم عقب
ات: نمیشه
اسلوونی: عام جرا میشه اون فک میکنه مدت هاس که تو هیونو دوست داری پس دلیلی نداره که باور نکنه
اسلوونی روشو گرفت ازم رفت طبقه بالا تو اتاق کار جونگکوک ممکن نبود الان بگم من حاملم مطمئنم حرفامو باور نمیکنه ولی اگه حتی چند روز دیگه ام بگم بازم حرفمو باور نمیکنه بعد اسلوونی کار خودشو میکنه
[ویو جونگکوک]
همش ذهنم درگیر ات بود اخ دستامو گذاشتم رو سرم که در باز شد
اسلوونی: سوپرایز
سرمو بلند کردم
جونگکوک: اوم اونوقت برای چی سوپرایز شم
اسلوونی اومد رو پاهام نشست دستمو گرفت گذاشت رو شکمش
اسلوونی: من حاملم (باذوق)
جونگکوک: چی؟
خیلی دوست داشتم این خبر حداقل از ات باشه نه اسلوونی
جونگکوک: خیلی خوشحال شدم
اسلوونی یهو بی پروا لبشو گذاشت رو لبام نمیدونم اما هیچ حسی بهش نداشتم
اسلوونی: عام من میخوام برم خرید کنمااا
جونگکوک: وقتی جنسیت بچه معلوم نشده میخوای لباس بگیری؟
اسلوونی: خب سه دست از پسرونه سه دست از دخترونه میخرم
جونگکوک: باشه
اسلوونی از رو پاهام بلند شد رفت بیرون بچه ای من تو شکمه اسلوونی پس باید قبول کنم چون اون بچه جزی از منه
[ویو ات]
امکان نداره نمیزارم جونگکوک گول اون اسلوونی بخوره رفتم بالا تو اتاق جونگکوک در باز کردم اما با قیافه پوکر جونگکوک مواجه شدم انگاری از قضیه پدر شدنش زیاد خوشحال نشده بود
ات: جونگکوک من باید یه حقیقتی رو بهت بگم
جونگکوک: میشنوم
ات: اون بچه ایی که تو شکمه اسلوونی دروغه اون اصلا بچه تو نیست
جونگکوک بلند شد دقیقا روبهروم وایساد فاصله قدهامون خیلی زیاد بود
جونگکوک: ات بس کن از این حسودی کردن به اسلوونی، اسلوونی داره مامان میشه و من بابا لطفا بس کن
ات: اما...
جونگکوک: ات برو تو اتاقت این حسودی بچگونت بس کن دست از این بچه بازی دربیار الانم چون مریضی چیزی بهت نمیگم برو تو اتاقت
ات: بچه بازی اره؟ من بچم؟
ʟɪᴋᴇ³⁰
ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ⁶⁰
اسلوونی: که چی؟
اسلوونی یه ورقه از کیفش دراورد گرفت جلو صورتم
اسلوونی: من حامله ام
انگار صداش برام اکو میشد
ات: امکان نداره
اسلوونی: هه عزیزم همین روزاست که گورتو گم کنی بری
ات: چی فک کردی اون حرفات باور میکنه عمرا
اسلوونی: حرفای منو چرا ولی ترو غیرممکنه تو الان بری بگی حامله ایی چی عوض میشه جونگکوک اصلا فک نمیکنه بچه مال خودشه
اومد در گوشم گفت: فک میکنه بچه از هیونه
هلش دادم عقب
ات: نمیشه
اسلوونی: عام جرا میشه اون فک میکنه مدت هاس که تو هیونو دوست داری پس دلیلی نداره که باور نکنه
اسلوونی روشو گرفت ازم رفت طبقه بالا تو اتاق کار جونگکوک ممکن نبود الان بگم من حاملم مطمئنم حرفامو باور نمیکنه ولی اگه حتی چند روز دیگه ام بگم بازم حرفمو باور نمیکنه بعد اسلوونی کار خودشو میکنه
[ویو جونگکوک]
همش ذهنم درگیر ات بود اخ دستامو گذاشتم رو سرم که در باز شد
اسلوونی: سوپرایز
سرمو بلند کردم
جونگکوک: اوم اونوقت برای چی سوپرایز شم
اسلوونی اومد رو پاهام نشست دستمو گرفت گذاشت رو شکمش
اسلوونی: من حاملم (باذوق)
جونگکوک: چی؟
خیلی دوست داشتم این خبر حداقل از ات باشه نه اسلوونی
جونگکوک: خیلی خوشحال شدم
اسلوونی یهو بی پروا لبشو گذاشت رو لبام نمیدونم اما هیچ حسی بهش نداشتم
اسلوونی: عام من میخوام برم خرید کنمااا
جونگکوک: وقتی جنسیت بچه معلوم نشده میخوای لباس بگیری؟
اسلوونی: خب سه دست از پسرونه سه دست از دخترونه میخرم
جونگکوک: باشه
اسلوونی از رو پاهام بلند شد رفت بیرون بچه ای من تو شکمه اسلوونی پس باید قبول کنم چون اون بچه جزی از منه
[ویو ات]
امکان نداره نمیزارم جونگکوک گول اون اسلوونی بخوره رفتم بالا تو اتاق جونگکوک در باز کردم اما با قیافه پوکر جونگکوک مواجه شدم انگاری از قضیه پدر شدنش زیاد خوشحال نشده بود
ات: جونگکوک من باید یه حقیقتی رو بهت بگم
جونگکوک: میشنوم
ات: اون بچه ایی که تو شکمه اسلوونی دروغه اون اصلا بچه تو نیست
جونگکوک بلند شد دقیقا روبهروم وایساد فاصله قدهامون خیلی زیاد بود
جونگکوک: ات بس کن از این حسودی کردن به اسلوونی، اسلوونی داره مامان میشه و من بابا لطفا بس کن
ات: اما...
جونگکوک: ات برو تو اتاقت این حسودی بچگونت بس کن دست از این بچه بازی دربیار الانم چون مریضی چیزی بهت نمیگم برو تو اتاقت
ات: بچه بازی اره؟ من بچم؟
ʟɪᴋᴇ³⁰
ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ⁶⁰
۵۸.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.