درد پنهان پارت 3
جونگکوک
دنبالشون بودم که راننده پیچید تو یه کوچه ی تنگ و تاریک، گیج شده بودم اینجا مسیر خونه ی کسیه که سلنا میخواد؟..
تا آخر مسیر رفتم و تو حال خودم سیگارمو روشن کردم و منتظر بودم ببینم میره خونه ی کی که راننده پیاده شد و در سلنا رو باز کرد، چرا؟ از دست سلنا گرفت و کشید بیرون و سلنا جیغ و داد میزد سعی کردم زود ریکشن نشون ندم تا راننده متوجه حضورم نشه که وقتی پوزخند کثیفی زد متوجه شدم میخواد چیکار کنه.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتشون..
سلنا
تو بد جایی بودم اگه بلایی سرم میاورد چی؟ ترسیده بودم و سردم بود و ابر بارون گریه میکردم که یهو یکی محکم دستمو گرفت و کشوند پشت خودش اونقدری محکم اینکارو کرد که دستم قرمز شد و دیدم اون یه نفر شروع کرد به کتک زدن راننده.. میخواستم جلوشو بگیرم که یه مشت خوابوند تو صورت راننده و برگشت سمت من.. نمیدونستم کیه فقط تو اون شرایط حالم خوب نبود که دقت کردم یکی بود سویشرت سیاه تنش بود و دستمو گرفت، از تتوای دستش فهمیدم جونگکوکه.. چیزی نگفتم و نگاش کردم که محکم منو چسبوند به سینش و یکی از دستاشو گذاشت رو سرم و اون یکی رو کمرم.. بدنش یخ بود اما حس بغل کردنش مثل نشستن کنار شومینه تو زمستون بود، مقاومت نکردم و تو بغلش گریه کردم و تو همون حالت لب باز کرد.
_بهت گفتم کار احمقانه ای انجام نده چرا مراقب خودت نیستی اگه چیزیت میشد میدونی از اینیکه هستم بدتر میشدم؟؟ چرا با من اینجوری میکنی سلنای من؟؟ ازم فرار نکن برای بقیه هیولام اره.. ولی تو منو هیولا نبین :)..
_متا.سفام مید. ونم برات خو. ب نبودم..
_چرا صدات میلرزه؟؟ سردته؟؟
سرمو به نشانه ی تایید تکون دادم..
_بیا بریم تو ماشین..
منو کشوند جلوی خودش و دوتا دستاشو گذاشت رو شونه هام
سوار ماشین شدیم و بخاریو که روشن کرد بهتر شدم، سرمو به پنجره تکیه دادم و چشمامو بستم.
_.. بهتری؟
_اوهوم.
_پس الان به حرفام باور کردی؟
سکوت کردم و نگاهم به روبه رو بود.. نمیدونستم چی بگم.. راستش فعلا نیاز دارم یه چند روز باهاش حرف نزنم تا یادم بره
_چرا میپرسی؟...
_سوالو با سوال جواب نمیدن.
لعنتی همیشه جدیه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم چون همیشه قیافش جدی و سرده ولی.. عذاب وجدان داشتم که جونگکوکو به همچین آدمی تبدیل کردم.. اونم بی تقصیر نبود.. منم بی تقصیر نبودم :)..
_خب..لطفا الان ازم نپرس
چیزی نگفت و نگاهشو داد به فرمون..
دنبالشون بودم که راننده پیچید تو یه کوچه ی تنگ و تاریک، گیج شده بودم اینجا مسیر خونه ی کسیه که سلنا میخواد؟..
تا آخر مسیر رفتم و تو حال خودم سیگارمو روشن کردم و منتظر بودم ببینم میره خونه ی کی که راننده پیاده شد و در سلنا رو باز کرد، چرا؟ از دست سلنا گرفت و کشید بیرون و سلنا جیغ و داد میزد سعی کردم زود ریکشن نشون ندم تا راننده متوجه حضورم نشه که وقتی پوزخند کثیفی زد متوجه شدم میخواد چیکار کنه.
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتشون..
سلنا
تو بد جایی بودم اگه بلایی سرم میاورد چی؟ ترسیده بودم و سردم بود و ابر بارون گریه میکردم که یهو یکی محکم دستمو گرفت و کشوند پشت خودش اونقدری محکم اینکارو کرد که دستم قرمز شد و دیدم اون یه نفر شروع کرد به کتک زدن راننده.. میخواستم جلوشو بگیرم که یه مشت خوابوند تو صورت راننده و برگشت سمت من.. نمیدونستم کیه فقط تو اون شرایط حالم خوب نبود که دقت کردم یکی بود سویشرت سیاه تنش بود و دستمو گرفت، از تتوای دستش فهمیدم جونگکوکه.. چیزی نگفتم و نگاش کردم که محکم منو چسبوند به سینش و یکی از دستاشو گذاشت رو سرم و اون یکی رو کمرم.. بدنش یخ بود اما حس بغل کردنش مثل نشستن کنار شومینه تو زمستون بود، مقاومت نکردم و تو بغلش گریه کردم و تو همون حالت لب باز کرد.
_بهت گفتم کار احمقانه ای انجام نده چرا مراقب خودت نیستی اگه چیزیت میشد میدونی از اینیکه هستم بدتر میشدم؟؟ چرا با من اینجوری میکنی سلنای من؟؟ ازم فرار نکن برای بقیه هیولام اره.. ولی تو منو هیولا نبین :)..
_متا.سفام مید. ونم برات خو. ب نبودم..
_چرا صدات میلرزه؟؟ سردته؟؟
سرمو به نشانه ی تایید تکون دادم..
_بیا بریم تو ماشین..
منو کشوند جلوی خودش و دوتا دستاشو گذاشت رو شونه هام
سوار ماشین شدیم و بخاریو که روشن کرد بهتر شدم، سرمو به پنجره تکیه دادم و چشمامو بستم.
_.. بهتری؟
_اوهوم.
_پس الان به حرفام باور کردی؟
سکوت کردم و نگاهم به روبه رو بود.. نمیدونستم چی بگم.. راستش فعلا نیاز دارم یه چند روز باهاش حرف نزنم تا یادم بره
_چرا میپرسی؟...
_سوالو با سوال جواب نمیدن.
لعنتی همیشه جدیه نمیتونم تو چشماش نگاه کنم چون همیشه قیافش جدی و سرده ولی.. عذاب وجدان داشتم که جونگکوکو به همچین آدمی تبدیل کردم.. اونم بی تقصیر نبود.. منم بی تقصیر نبودم :)..
_خب..لطفا الان ازم نپرس
چیزی نگفت و نگاهشو داد به فرمون..
۱.۱k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.