fake kook part*9
ا.ت: جونگکوک
کوک:چیه
ا.ت: کودک درونم فعال شده
کوک: خب میخوای چیکار کنی
ا.ت: بریم شهربازی؟
کوک: پاشو بریم
ا.ت: بریم
رفتیم شهر بازی کلی خوش گذروندیم
از دید کوک
سه ساعت بعد
کوک: ا.ت بیا بشین اینجا یه نیمکت هست
ا.ت: باشه اومدم وایی چقدر خوش گذشت
کوک: اره خیلی خوب بود
ا.ت: وایی اسمون ببین چقدر ستاره ها قشنگن
کوک: اهمم دوسش داری
ا.ت: چیو
کوک: اسمون
ا.ت: اره دوسش دارم
کوک: بستنی دوس داری
ا.ت: اره دوس دارم
کوک:شهر بازی یو چی
ا.ت: اینم دوس دارم
کوک: منو چی دوس داری
ا.ت: اره چی چیگفتی
کوک: هیچی مهم نیست
ا.ت: ازم پرسیدی که دوست دارم منم میگم اره دوست دارم
کوک: خب منم همه دوستامو دوس دارم
ا.ت: ولی تو رو به عنوان یه دوس نه
کوک: چی حتما برادر
ا.ت: نپرس
کوک: میتونم یه چیزی بگم دیگه نمیتونم تحمل کنم
ا.ت: بگو ولی من هم چیزیو میگم که تو میخوای بگی
کوک: تو از کجا میدونی که میخوام چی بگم
ا.ت: خب بگو الان
کوک: میدونم فکرشم نمیکنی ولی میگم
ا.ت: بگو
کوک: من دوست دارم ا.ت
ا.ت: خب منم دوست دارم
کوک: از نظر یه دوست نه من واقعا دوست دارم دلم میخواد دوس دخترم باشی
ا.ت: خب منم میگم دوست دارم
کوک: فک نکنم منظورمو فهمیدی
ا.ت: خوب فهمیدم
کوک: میدونستی که دوست دارم
ا.ت: اره ازت معلوم بود
کوک: خیلی ضایعم
ا.ت: یه جورایی اره میدیدم چطور نگام میکردی
کوک: 🤭🫣
ا.ت: خجالت نکش
کوک: ا.ت
ا.ت: جانم
کوک: میدونم درخواست سختیه ولی دوس دخترم میشی
ا.ت: بهت گفتم که منم دوست دارم
کوک: بازم میپرسم باهام قرار میزاری
ا.ت: اره
کوک:ا.ت نظر اصلیت میخوام بخاطر اینکه دوستتم نگو نظر دلتو بچو
ا.ت: دستتو بده من
دستمو گذاشت رو قلبش
ا.ت: ببین داره میلرزه
کوک: 😊😆
ا.ت: من دوست داشتم ولی هیچوقت نمیخواستم بهت بگم
کوک: چرا
ا.ت: گفتم که دوستیمون بهم میخوره
کوک: منم همیچین چیزی فکر میکردم هیچوقت فکر نمیکردم توهم به من همچین حسی داشته باشی
ا.ت: به مینهو و سوجین و میرا بگیم
کوک: که چی
ا.ت: باهمیم
کوک: نمیدونم هرچی تو بگی
ا.ت: احساس میکنم نگیم بهتره چون دیگه حس نمیکنن دوستامونن
کوک: باشه راستی
ا.ت: چیه
کوک: بیا این گردنبند خریدم وقتی احساسمو بهت گفتم بهت بدم بیا
ا.ت: چرا همچین کارایی میکنی اخه
کوک: بیا برات ببندمش
ا.ت: راستی داره دیر میشه باید برم خونه و اینکه باید برم لباسمو عوض کنم
کوک: چرا
ا.ت: مامانم گیر میده
کوک: باشه
ا.ت رفت لباسشو عوض کرد
کوک: فک کنم خونتون نزدیک باشه
ا.ت: اره اونجاست خب من برم
کوک: منم باهات میام یعنی تا دم در خونتون
ا.ت: باشه
کوک: ا.ت
ا.ت: جانم
کوک: میشه دستات بگیرم
ا.ت: باشه
چند دقیقع بعد
ا.ت: رسیدیم خدافظ
کوک: خدافظ
ا.ت خواست بره داخل برگشت بغلم کرد منم بغلش کردم رفت دوباره اومد بوسم کرد
کوک:😊نمیخوای بری
ا.ت: نمیدونم دارم چیکار میکنم
کوک: کاری نکن الان میبرمت خونمون
ا.ت: 😅خدافظ
کوک: خدافظ
ا.ت: وقتی رسیدی بهم پیام بده
کوک: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
کوک:چیه
ا.ت: کودک درونم فعال شده
کوک: خب میخوای چیکار کنی
ا.ت: بریم شهربازی؟
کوک: پاشو بریم
ا.ت: بریم
رفتیم شهر بازی کلی خوش گذروندیم
از دید کوک
سه ساعت بعد
کوک: ا.ت بیا بشین اینجا یه نیمکت هست
ا.ت: باشه اومدم وایی چقدر خوش گذشت
کوک: اره خیلی خوب بود
ا.ت: وایی اسمون ببین چقدر ستاره ها قشنگن
کوک: اهمم دوسش داری
ا.ت: چیو
کوک: اسمون
ا.ت: اره دوسش دارم
کوک: بستنی دوس داری
ا.ت: اره دوس دارم
کوک:شهر بازی یو چی
ا.ت: اینم دوس دارم
کوک: منو چی دوس داری
ا.ت: اره چی چیگفتی
کوک: هیچی مهم نیست
ا.ت: ازم پرسیدی که دوست دارم منم میگم اره دوست دارم
کوک: خب منم همه دوستامو دوس دارم
ا.ت: ولی تو رو به عنوان یه دوس نه
کوک: چی حتما برادر
ا.ت: نپرس
کوک: میتونم یه چیزی بگم دیگه نمیتونم تحمل کنم
ا.ت: بگو ولی من هم چیزیو میگم که تو میخوای بگی
کوک: تو از کجا میدونی که میخوام چی بگم
ا.ت: خب بگو الان
کوک: میدونم فکرشم نمیکنی ولی میگم
ا.ت: بگو
کوک: من دوست دارم ا.ت
ا.ت: خب منم دوست دارم
کوک: از نظر یه دوست نه من واقعا دوست دارم دلم میخواد دوس دخترم باشی
ا.ت: خب منم میگم دوست دارم
کوک: فک نکنم منظورمو فهمیدی
ا.ت: خوب فهمیدم
کوک: میدونستی که دوست دارم
ا.ت: اره ازت معلوم بود
کوک: خیلی ضایعم
ا.ت: یه جورایی اره میدیدم چطور نگام میکردی
کوک: 🤭🫣
ا.ت: خجالت نکش
کوک: ا.ت
ا.ت: جانم
کوک: میدونم درخواست سختیه ولی دوس دخترم میشی
ا.ت: بهت گفتم که منم دوست دارم
کوک: بازم میپرسم باهام قرار میزاری
ا.ت: اره
کوک:ا.ت نظر اصلیت میخوام بخاطر اینکه دوستتم نگو نظر دلتو بچو
ا.ت: دستتو بده من
دستمو گذاشت رو قلبش
ا.ت: ببین داره میلرزه
کوک: 😊😆
ا.ت: من دوست داشتم ولی هیچوقت نمیخواستم بهت بگم
کوک: چرا
ا.ت: گفتم که دوستیمون بهم میخوره
کوک: منم همیچین چیزی فکر میکردم هیچوقت فکر نمیکردم توهم به من همچین حسی داشته باشی
ا.ت: به مینهو و سوجین و میرا بگیم
کوک: که چی
ا.ت: باهمیم
کوک: نمیدونم هرچی تو بگی
ا.ت: احساس میکنم نگیم بهتره چون دیگه حس نمیکنن دوستامونن
کوک: باشه راستی
ا.ت: چیه
کوک: بیا این گردنبند خریدم وقتی احساسمو بهت گفتم بهت بدم بیا
ا.ت: چرا همچین کارایی میکنی اخه
کوک: بیا برات ببندمش
ا.ت: راستی داره دیر میشه باید برم خونه و اینکه باید برم لباسمو عوض کنم
کوک: چرا
ا.ت: مامانم گیر میده
کوک: باشه
ا.ت رفت لباسشو عوض کرد
کوک: فک کنم خونتون نزدیک باشه
ا.ت: اره اونجاست خب من برم
کوک: منم باهات میام یعنی تا دم در خونتون
ا.ت: باشه
کوک: ا.ت
ا.ت: جانم
کوک: میشه دستات بگیرم
ا.ت: باشه
چند دقیقع بعد
ا.ت: رسیدیم خدافظ
کوک: خدافظ
ا.ت خواست بره داخل برگشت بغلم کرد منم بغلش کردم رفت دوباره اومد بوسم کرد
کوک:😊نمیخوای بری
ا.ت: نمیدونم دارم چیکار میکنم
کوک: کاری نکن الان میبرمت خونمون
ا.ت: 😅خدافظ
کوک: خدافظ
ا.ت: وقتی رسیدی بهم پیام بده
کوک: باشه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۸.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.