{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۶۳
همه مشغول خوردن صبحونه نبودن .
و گرم صحبت بودن ناگهان تهیونگ از صندلی اش بلند شد و جلو نی سان زانو زد
همه شکه بهشون نگاه میکردن
تهیونگ : میخواهی دیگه ماله هم باشیم و تیکه قلبی که پیشته رو با تیکه قلب من یکی کنی میخواهی میخواهی رو یک بالشت سرمان رو بزاریم درست مثل یک نفر بیا با هم این رویا رو شروع کنیم
نی سان نمیدونست چی بگه ترسيده و همچنان ذوق کره بود
ات که هیچ حالی نداشت با بی حالی گفت
ات : نی سان قبول نکن
جیمین برایه ازیت کردن ات گفت
جیمین : تهیونگ ات داره ازیتت میکنه به حرفش گوش نده ات کمی عصبی شد و گفت
ات : قبول نکنی نی سان
یانگ هی: بعد از اینکه قبول کردی بوسش کن
جونکوک : ای اره یانگ هی خانم
یانگ هی: شما ساکت
ایزول : شما قبول میمنید یا من قبول کنم آخه تهیونگ خیلی خوشتیپه
بعد از حرف ایزول همه شروع به خندیدن کردن
یونگی: قبول کن دیگه دخترم تهیونگ خسته شد
نی سان : راستش ....
ها یون : زود باش نی سان
جیمین : تهیونگ دست مریضا
ات : تا وقتی نی سان نخواد هیچی عملی نمیشه جیمین
//آخه چرا حرصم میده این جیمین اوف ازیتم میکنی جیمین خودم دارم برات //
نی سان : قبول میکنم
تهیونگ با خنده رو لباش از رویه زمین بلند شد و حلقه رو دسته نی سان انداخت و در اوغوش اش گرفت اش
همان زمان همه برایه افتخار اون دو زوج دست زدن
ایزول : مامانی
م/ج: جانم دخترم
ایزول : تهیونگ و آبجی الان نامزد کردن
م/ج : آره دخترم
تهیونگ و نی سان سره جاهاشون نشستن
ایزول : اونییییی
ات نگاه اش رو از جیمین گرفت و سمت ایزول دوخت
ات : چیه ایزول جان
ایزول : وقتی نامزد کنن بعدش ازدواج میکنن
ات : آره چطور ...
ایوزل : تو و داداش بزرگ ازدواج کردین
ات کمی خجالت و گفت
ات : نه خب ...
جیمین با پوزخندی گفت
جیمین : راستش شاید همین امشب ازدواج کنیم
یونگی : قبل از عقد
ات : پدر جیمین الکی میگه بخدا ....
//ای بابا این جیمین جلو پدرم ابرومو میبره چرا ساکت نمیشه //
چشم غره ای به جیمین رفت و سکوت شد
م/ج : دخترم چرا صبحونه خودتو نمیخوری
ایزول با اخم دست به سینه نسشته بود و به صندلی تکیه داد بود
ایزول : مگه قرار نبود تهیونگ با من ازدواج کنه
تهیونگ خندی کرد و گفت
تهیونگ : تو الان کوچیکی وقتی بزرگ شدی با یکی مثل خودت ازدواج میکنی
نی سان : ای خدا این بچه چقدر بامزست
جونکوک : هی ایزول خجالت بکش جلو برادرات اینجوری میگی
ایزول بغضش گرفت چون برادرش عصبی باهاش حرف زد
نامجون : جونکوک کافیه دیگه دخترمو ازیت نکن
همه مشغول صحبت بودن جیمین از رو صندلی اش بلند شد و سمت ات رفت مچ دست اش رو گرفت و سمت در قدم برداشتن
ات : کجا میریم
جیمین : یه جایی خیلی قشنگ
》》》》》》》》》》》
از ماشین پیاده شدن
ات : چرا اومیدم هتل ...
جیمین : تو قبلا اینقدر سوال نمیرسیدی چرا الان میپرسی
ات با اخم گفت
ات : تو هم ایقدر بهم گیر نده
جیمین بدونه اینکه به حرف ات گوش بده مچ دستاش رو گرفت و سمت هتل قدم برداشت
》》》》》》》》》》》
ات : ای بابا چرا اومدیم
وارد اتاق شدن و ات هم با غور غور وارد اتاق شد
جیمین همان جوری که دست ات رو گرفته بود رویه مبل نشست ات هم کنار اش نشست ات با کلافگی گفت
ات : چرا اومدیم اینجا
جیمین خیره به صورت ات بود
جیمین: چرا اینجوری رفتار میکنی عشقم مگه کجا آوردمت
ات هیچی جوابی نداد و نگاه اش رو به پایین دوخت جیمین از اینکه عشق اش مثل قدیم نیست و خیلی کلافه هست ناراحت شده بود ...
حمایت ها خیلی کمه اگه اینجوری ادامه بده شاید فیک رو ادامه ندم
پارت ۶۳
همه مشغول خوردن صبحونه نبودن .
و گرم صحبت بودن ناگهان تهیونگ از صندلی اش بلند شد و جلو نی سان زانو زد
همه شکه بهشون نگاه میکردن
تهیونگ : میخواهی دیگه ماله هم باشیم و تیکه قلبی که پیشته رو با تیکه قلب من یکی کنی میخواهی میخواهی رو یک بالشت سرمان رو بزاریم درست مثل یک نفر بیا با هم این رویا رو شروع کنیم
نی سان نمیدونست چی بگه ترسيده و همچنان ذوق کره بود
ات که هیچ حالی نداشت با بی حالی گفت
ات : نی سان قبول نکن
جیمین برایه ازیت کردن ات گفت
جیمین : تهیونگ ات داره ازیتت میکنه به حرفش گوش نده ات کمی عصبی شد و گفت
ات : قبول نکنی نی سان
یانگ هی: بعد از اینکه قبول کردی بوسش کن
جونکوک : ای اره یانگ هی خانم
یانگ هی: شما ساکت
ایزول : شما قبول میمنید یا من قبول کنم آخه تهیونگ خیلی خوشتیپه
بعد از حرف ایزول همه شروع به خندیدن کردن
یونگی: قبول کن دیگه دخترم تهیونگ خسته شد
نی سان : راستش ....
ها یون : زود باش نی سان
جیمین : تهیونگ دست مریضا
ات : تا وقتی نی سان نخواد هیچی عملی نمیشه جیمین
//آخه چرا حرصم میده این جیمین اوف ازیتم میکنی جیمین خودم دارم برات //
نی سان : قبول میکنم
تهیونگ با خنده رو لباش از رویه زمین بلند شد و حلقه رو دسته نی سان انداخت و در اوغوش اش گرفت اش
همان زمان همه برایه افتخار اون دو زوج دست زدن
ایزول : مامانی
م/ج: جانم دخترم
ایزول : تهیونگ و آبجی الان نامزد کردن
م/ج : آره دخترم
تهیونگ و نی سان سره جاهاشون نشستن
ایزول : اونییییی
ات نگاه اش رو از جیمین گرفت و سمت ایزول دوخت
ات : چیه ایزول جان
ایزول : وقتی نامزد کنن بعدش ازدواج میکنن
ات : آره چطور ...
ایوزل : تو و داداش بزرگ ازدواج کردین
ات کمی خجالت و گفت
ات : نه خب ...
جیمین با پوزخندی گفت
جیمین : راستش شاید همین امشب ازدواج کنیم
یونگی : قبل از عقد
ات : پدر جیمین الکی میگه بخدا ....
//ای بابا این جیمین جلو پدرم ابرومو میبره چرا ساکت نمیشه //
چشم غره ای به جیمین رفت و سکوت شد
م/ج : دخترم چرا صبحونه خودتو نمیخوری
ایزول با اخم دست به سینه نسشته بود و به صندلی تکیه داد بود
ایزول : مگه قرار نبود تهیونگ با من ازدواج کنه
تهیونگ خندی کرد و گفت
تهیونگ : تو الان کوچیکی وقتی بزرگ شدی با یکی مثل خودت ازدواج میکنی
نی سان : ای خدا این بچه چقدر بامزست
جونکوک : هی ایزول خجالت بکش جلو برادرات اینجوری میگی
ایزول بغضش گرفت چون برادرش عصبی باهاش حرف زد
نامجون : جونکوک کافیه دیگه دخترمو ازیت نکن
همه مشغول صحبت بودن جیمین از رو صندلی اش بلند شد و سمت ات رفت مچ دست اش رو گرفت و سمت در قدم برداشتن
ات : کجا میریم
جیمین : یه جایی خیلی قشنگ
》》》》》》》》》》》
از ماشین پیاده شدن
ات : چرا اومیدم هتل ...
جیمین : تو قبلا اینقدر سوال نمیرسیدی چرا الان میپرسی
ات با اخم گفت
ات : تو هم ایقدر بهم گیر نده
جیمین بدونه اینکه به حرف ات گوش بده مچ دستاش رو گرفت و سمت هتل قدم برداشت
》》》》》》》》》》》
ات : ای بابا چرا اومدیم
وارد اتاق شدن و ات هم با غور غور وارد اتاق شد
جیمین همان جوری که دست ات رو گرفته بود رویه مبل نشست ات هم کنار اش نشست ات با کلافگی گفت
ات : چرا اومدیم اینجا
جیمین خیره به صورت ات بود
جیمین: چرا اینجوری رفتار میکنی عشقم مگه کجا آوردمت
ات هیچی جوابی نداد و نگاه اش رو به پایین دوخت جیمین از اینکه عشق اش مثل قدیم نیست و خیلی کلافه هست ناراحت شده بود ...
حمایت ها خیلی کمه اگه اینجوری ادامه بده شاید فیک رو ادامه ندم
۱۰.۷k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.