حس و حال فراموشی قسمت (۹)
حس و حال فراموشی قسمت (۹)
بعد از اینکه اونها من رو کتک زدن از اونجا رفتن.
انگار سرم گیج میرفت.
از جام بلند شدم،همونطور که دستم رو روی بازوم گذاشته بودم به سمت مین_سو میرفتم.
مین_سو تا من رو دید گفت:خدای من چی شده جی_هون؟
به خونه یون_سوک رفتیم،اون بهم چسب زخم داد و زخمم رو پانسمان کرد.
یون_سوک پرسید:چرا این بلا سرت اومد؟
به یون_سوک نگاه کردم و جواب دادم:نمیدونم.چند تا پسر بدون دلیل منو کتک زدن،من حتی اونارو نمیشناختم.
همون لحظه مین_سو برامون شربتی درست کرد و آورد.
بعد از اینکه اونها من رو کتک زدن از اونجا رفتن.
انگار سرم گیج میرفت.
از جام بلند شدم،همونطور که دستم رو روی بازوم گذاشته بودم به سمت مین_سو میرفتم.
مین_سو تا من رو دید گفت:خدای من چی شده جی_هون؟
به خونه یون_سوک رفتیم،اون بهم چسب زخم داد و زخمم رو پانسمان کرد.
یون_سوک پرسید:چرا این بلا سرت اومد؟
به یون_سوک نگاه کردم و جواب دادم:نمیدونم.چند تا پسر بدون دلیل منو کتک زدن،من حتی اونارو نمیشناختم.
همون لحظه مین_سو برامون شربتی درست کرد و آورد.
۲۲۶
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.