پارت = ۴
*چی؟ چطور جراُت میکنی ؟
اما سرشو که بین دوتا دستش گرفته بود و پایین رفته بود اورد بالا و با این صحنه مواجه شد، اوا با یه دستش مچ دست بادیگردو نگهداشته بود و با اون یکی برگه ی کاغذو جلوش نگه داشته بود .
+خودش گفته ما بیایم اینجا ، فکر نمیکردم با مهمونای اونا اینطور رفتار کنین ، چقدر تاُسف اور 😪.
و بعد دست نگهبانو به عقب هل داد .
+فکنم بعد از اینکه بفهمه مارو راه ندادین خیلی عصبانی بشه .
و برگشت سمت اما و دستشو گرفت و به سمت راه برگشت رفت .
*صبر کن. برگردین .
اوا لبخندی روی لبش شکل گرفت و به من نگاه کرد و ابروشو بالا برد و دوباره به حالت جدیش برگشت و برگشت .
*کاغذو بده بهم .
اِوا کاغذو داد دستش و گفت
+چیشد ؟ نظرتون عوض شد .
نگهبان خیلی حرصی شده بود و بعدش با بی سیمش یه نفرو صدا کرد و گفت که بیاد پایین .
در همون لحظه یه پسر با کت و شلوار اومد پایین و گفت
(# علامت شوگا )
# چرا صدام کردین ؟ امیدوارم برای کار مهمی باش .
انگار خیلی عصبی بود اکه صداش کردن . چقدر ادمایی که اینجان مغرورن .
*متاسفیم، اینا میگن اقای پارک این نامه رو داده که بیان اینجا .
بعد از این حرف بادیگاردا انگار تازه مارو دیده باشه، کلا مارو برنداز کرد و روبه نگهبانا کرد .
# خب احمقا شاید دارن دروغ میگن، منو علاف کردین.
داشت برمیگشت که گفتم :
+بهتر نیست اول به خود اقای پارک بگین ، چون ماهام علاف نیستیم هر روز تو این راه بریم و بیایم .
با این حرفم وایساد و دستشو کرد تو جیبش و برگشت
# باشه به امتحانش میارزه .
گوشیشو دراورد و شماره ای گرفت .
÷ا..............
# اره دوتا بچه اومدن میگن تو دعوتشون کردی .
ادامه دارد .....
اما سرشو که بین دوتا دستش گرفته بود و پایین رفته بود اورد بالا و با این صحنه مواجه شد، اوا با یه دستش مچ دست بادیگردو نگهداشته بود و با اون یکی برگه ی کاغذو جلوش نگه داشته بود .
+خودش گفته ما بیایم اینجا ، فکر نمیکردم با مهمونای اونا اینطور رفتار کنین ، چقدر تاُسف اور 😪.
و بعد دست نگهبانو به عقب هل داد .
+فکنم بعد از اینکه بفهمه مارو راه ندادین خیلی عصبانی بشه .
و برگشت سمت اما و دستشو گرفت و به سمت راه برگشت رفت .
*صبر کن. برگردین .
اوا لبخندی روی لبش شکل گرفت و به من نگاه کرد و ابروشو بالا برد و دوباره به حالت جدیش برگشت و برگشت .
*کاغذو بده بهم .
اِوا کاغذو داد دستش و گفت
+چیشد ؟ نظرتون عوض شد .
نگهبان خیلی حرصی شده بود و بعدش با بی سیمش یه نفرو صدا کرد و گفت که بیاد پایین .
در همون لحظه یه پسر با کت و شلوار اومد پایین و گفت
(# علامت شوگا )
# چرا صدام کردین ؟ امیدوارم برای کار مهمی باش .
انگار خیلی عصبی بود اکه صداش کردن . چقدر ادمایی که اینجان مغرورن .
*متاسفیم، اینا میگن اقای پارک این نامه رو داده که بیان اینجا .
بعد از این حرف بادیگاردا انگار تازه مارو دیده باشه، کلا مارو برنداز کرد و روبه نگهبانا کرد .
# خب احمقا شاید دارن دروغ میگن، منو علاف کردین.
داشت برمیگشت که گفتم :
+بهتر نیست اول به خود اقای پارک بگین ، چون ماهام علاف نیستیم هر روز تو این راه بریم و بیایم .
با این حرفم وایساد و دستشو کرد تو جیبش و برگشت
# باشه به امتحانش میارزه .
گوشیشو دراورد و شماره ای گرفت .
÷ا..............
# اره دوتا بچه اومدن میگن تو دعوتشون کردی .
ادامه دارد .....
۱.۸k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.