"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 26
ویو ا/ت
ات: باشه میپوشم..
قفل دررا رو باز کرد سوار شدم راه افتادیم..خیلی عصبی بود نمیتونستم حرف بزنم..رسیدیم یجایی که نزدیک دریا بود..جلوی خونه نگهداشت..
ته: پیاده شو*عصبی،داد*
ات: با..باشه
تهیونگ دیگه چیزی نگفت همراهش رفتم،
در خونه رو باز کرد جلوتر از من رفت داخل کلیدو گذاشت رو اپن و رو میز ناهار خوری نشست و گفت:
ته: بیا بشین*عصبی*
رفتم نشستم که گفت:
ته: کارتو بگو
ات: باشه.
ات:دورزه ندیدمت نگرانت شدم از طرفی جواب زنگمو نمیدادی*حالت قهری*
ته: خب که چی؟تو برو با مکس،راست میگفتی نباید با من میمودی تو رابطه..حالاهم دیر نشده میتونی بری*داد و عربده*
گریم گرفت
ات: هق..چاگیا من یچی گفتم به دل نگیر..هق
ته: به من نگو چاگیا*داد*
ته: هنوز بوسه تو مکسو یادم نرفته اینکه چی بهش گفتی..
ات: اخه من..
که یاد حرف تهیونگ افتادم..
*فلش بک قبل از رفتنه مکس از کره*
ویو ا/ت پردم بغلش بدون اراده بوسش کردم لباسی که پوشیده بودم ی کت بود با ی شرتکه لی مکس هم همون جوری که بوسم میکرد دستشو پایین تر میبرد..بعد از 2 مین ازش جدا شدم..
نگاهای سنگین تهیونگ رو روخودم حس کردم. داشت با چشماش منو مکسو میخورد مکس هم خیلی خوشحال بود
رفتم بغل تهیونگ و گفتم:
ات: چاگیا شرمنده،ولی کاریش نداشته باش بزار داره میره با دل خوش بره منم که قرار با تو ازدواج کنم
تهیونگ چیزی نگفت..مکس هم رفت
*فلش بک زمان حال*
حالا گرفتم که چرا ناراحت بود به تهیونگ گفتم:
ات:هق..چاگیا شرمنده..هق..از قصد نبود..هق..اصلا دست خودم..هق..نبود..میشه منو ببخشید
ته: هه همینجوری ببخشمت*داد*
گریم شدید شد که تهیونگ اومد سمتم منو بغل کرد گفتم:
ات: چاگیاا لطفا منو ببخش..
ته: فعلا از دست عصبیم..ولی..
پارت 26
ویو ا/ت
ات: باشه میپوشم..
قفل دررا رو باز کرد سوار شدم راه افتادیم..خیلی عصبی بود نمیتونستم حرف بزنم..رسیدیم یجایی که نزدیک دریا بود..جلوی خونه نگهداشت..
ته: پیاده شو*عصبی،داد*
ات: با..باشه
تهیونگ دیگه چیزی نگفت همراهش رفتم،
در خونه رو باز کرد جلوتر از من رفت داخل کلیدو گذاشت رو اپن و رو میز ناهار خوری نشست و گفت:
ته: بیا بشین*عصبی*
رفتم نشستم که گفت:
ته: کارتو بگو
ات: باشه.
ات:دورزه ندیدمت نگرانت شدم از طرفی جواب زنگمو نمیدادی*حالت قهری*
ته: خب که چی؟تو برو با مکس،راست میگفتی نباید با من میمودی تو رابطه..حالاهم دیر نشده میتونی بری*داد و عربده*
گریم گرفت
ات: هق..چاگیا من یچی گفتم به دل نگیر..هق
ته: به من نگو چاگیا*داد*
ته: هنوز بوسه تو مکسو یادم نرفته اینکه چی بهش گفتی..
ات: اخه من..
که یاد حرف تهیونگ افتادم..
*فلش بک قبل از رفتنه مکس از کره*
ویو ا/ت پردم بغلش بدون اراده بوسش کردم لباسی که پوشیده بودم ی کت بود با ی شرتکه لی مکس هم همون جوری که بوسم میکرد دستشو پایین تر میبرد..بعد از 2 مین ازش جدا شدم..
نگاهای سنگین تهیونگ رو روخودم حس کردم. داشت با چشماش منو مکسو میخورد مکس هم خیلی خوشحال بود
رفتم بغل تهیونگ و گفتم:
ات: چاگیا شرمنده،ولی کاریش نداشته باش بزار داره میره با دل خوش بره منم که قرار با تو ازدواج کنم
تهیونگ چیزی نگفت..مکس هم رفت
*فلش بک زمان حال*
حالا گرفتم که چرا ناراحت بود به تهیونگ گفتم:
ات:هق..چاگیا شرمنده..هق..از قصد نبود..هق..اصلا دست خودم..هق..نبود..میشه منو ببخشید
ته: هه همینجوری ببخشمت*داد*
گریم شدید شد که تهیونگ اومد سمتم منو بغل کرد گفتم:
ات: چاگیاا لطفا منو ببخش..
ته: فعلا از دست عصبیم..ولی..
۹.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.