عشق پنهانی من part 18 ادمین وقت پیدا کرد 😂😅
خسته و بی روح داشتم آروم آروم راه میرفتم هوا داشت ابری میشد ابر ها کنار هم جمع شده بودن صدای رد و برق ها شروع میشد کم کم قطره ها شروع به خوردن روی صورتم شد احساس میکردم هیچ حسی برام باقی نمونده همینجوری بدون توجه به بارون راه میرفتم ولی مردم میدویدن تا خیس نشن و من اصلا به خیس شدنم توجه نمیکردم راهم رو ادامه میدادم بدون این که بدونم کجا میرم راهی که در جلوم بود رو داشتم میرفتم بدون این که مقصد برام مشخص باشه وسط راه چشمام رو بستم اشکام از کنار چشمام شروع به ریختن کرد همینجوری وسط پیاده رو وایساده بودم انگار که هیچ کس واسه لحظاتی تو این شهر نبود و من تنها بودم قطره های بارانی که به صورتم میخورد و صورتم رو خیس میکرد و اشکام معلوم نمیشد با قطره های بارون قاطی میشد بعد چند لحظه چشمام رو باز کردم و راه خونه رو در پیش گرفتم
هوا کم کم تاریک شده بود وقتی رسیدم دم در عمارت نگهبان در رو برام باز کرد آقای لی با قدم های تندی سمتم میاومد و با چهره نگران
لی . کجا بودی
ا.ت . قدم زدم چرا انقدر نگرانین
لی . چرا بادیگارد ها رو فرستادین اونا برا محافظت از تو اینجان و باید پیشت باشن
ا.ت . آروم باش مگه چی شده نمیگین بهم بگو لی بابام هم همیشه اینا رو بهم میگفت اینجا چه خبره بگو شما دارین چی ازم مخفی میکنین
لی . سرش رو پایین انداخت و گفت حق حرف زدن رو ندارم و باید به حرفم گوش کنی هیچ وقت بدون بادیگاردت جایی نرو
ا.ت . حال ندارم سر این موضوع دعوا کنم ولی بعدا در موردش باید حرف بزنیم باید بهم دلیل این همه آدم تو عمارت تو حیاط جلو در های خونه رو بهم بگی اینو به عنوان دوست پدرم نه به عنوان رئیست میگم لی
و به سمت خونه قدم ورداشتم
رفتم تو اتاقم کتم کیفم هر چیزی که دستم بود رو روی تخت انداختم روفتم به حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسم رو پوشیدن و روی تخت دراز کشیدم بعد چندمین
صدای در اومد
ا.ت بیا تو
آجوما. دخترم غذات رو درس کردم بیا بخور
ا.ت . برو آجوما میام
آجوما . باش
ویو آجوما
ا.ت دختر خیلی شادی بود خیلی مهربون وقتی رفت خارج و اومد خیلی خشک بود رفتارش و الان انگار دیگه همون خشک بودنشم نیست ا.ت دخترم داره چت میشه چرا باید اینجوری باشی
بعد چندمین
رفتم پایین روی صندلی نشستم و آجوما شروع به سرو غذا کرد ولی من با غذام بازی میکردم
آجوما . دوسش نداشتی که نمیخوری و به جاش بازی میکنی
ا.ت . نه میل ندارم
آجوما . واسه اون زحمتی که براش کشیدم چند تا قاشق بخور خواهش میکنم
ا.ت. وقتی آجوما خواهش کرد نتونستم بهش بگم نه چند تا قاشق خوردم و رفتم نشستم روی مبل و همینجوری روی مبل دراز کشیدم
ویو آجوما
تمام کارام رو کردم تموم شده بود من باید مثل قدیم ها با ا.ت حرف بزنم ا.ت اول منو مثل مامانش میدید
هوا کم کم تاریک شده بود وقتی رسیدم دم در عمارت نگهبان در رو برام باز کرد آقای لی با قدم های تندی سمتم میاومد و با چهره نگران
لی . کجا بودی
ا.ت . قدم زدم چرا انقدر نگرانین
لی . چرا بادیگارد ها رو فرستادین اونا برا محافظت از تو اینجان و باید پیشت باشن
ا.ت . آروم باش مگه چی شده نمیگین بهم بگو لی بابام هم همیشه اینا رو بهم میگفت اینجا چه خبره بگو شما دارین چی ازم مخفی میکنین
لی . سرش رو پایین انداخت و گفت حق حرف زدن رو ندارم و باید به حرفم گوش کنی هیچ وقت بدون بادیگاردت جایی نرو
ا.ت . حال ندارم سر این موضوع دعوا کنم ولی بعدا در موردش باید حرف بزنیم باید بهم دلیل این همه آدم تو عمارت تو حیاط جلو در های خونه رو بهم بگی اینو به عنوان دوست پدرم نه به عنوان رئیست میگم لی
و به سمت خونه قدم ورداشتم
رفتم تو اتاقم کتم کیفم هر چیزی که دستم بود رو روی تخت انداختم روفتم به حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسم رو پوشیدن و روی تخت دراز کشیدم بعد چندمین
صدای در اومد
ا.ت بیا تو
آجوما. دخترم غذات رو درس کردم بیا بخور
ا.ت . برو آجوما میام
آجوما . باش
ویو آجوما
ا.ت دختر خیلی شادی بود خیلی مهربون وقتی رفت خارج و اومد خیلی خشک بود رفتارش و الان انگار دیگه همون خشک بودنشم نیست ا.ت دخترم داره چت میشه چرا باید اینجوری باشی
بعد چندمین
رفتم پایین روی صندلی نشستم و آجوما شروع به سرو غذا کرد ولی من با غذام بازی میکردم
آجوما . دوسش نداشتی که نمیخوری و به جاش بازی میکنی
ا.ت . نه میل ندارم
آجوما . واسه اون زحمتی که براش کشیدم چند تا قاشق بخور خواهش میکنم
ا.ت. وقتی آجوما خواهش کرد نتونستم بهش بگم نه چند تا قاشق خوردم و رفتم نشستم روی مبل و همینجوری روی مبل دراز کشیدم
ویو آجوما
تمام کارام رو کردم تموم شده بود من باید مثل قدیم ها با ا.ت حرف بزنم ا.ت اول منو مثل مامانش میدید
۱۶.۰k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.