𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁸
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جونگکوک چوب دو سر نامه را گرفت و محکم به میز کوبید ...
دستش را مشت کرده بود...
او از جیمین هیچ گله ای نداشت ...
فقط آزرده شده بود ...
دلش گرفته بود ...
نمیتوانست تحمل کند ...
تحمل کردن این فضا برایش سخت بود...
خاطراتی که با جیمین داشت به یادش آمد...
به یاد پدرش افتاد ...
پاهایش سست شده بودن و لنگ میزدند...
چشمانش را تند باز و بسته میکرد تا اشکانش جاری نشود ...
اما ناگهان قامت استوارش بر زمین افتاد !
خواجه اعظم : ســ ...سرورم ...کــ ...کسی اون بــ ... بـ ...بیرون هــ ...هست ؟
•••قصر ملکه•••
ندیمه هان : اجازه دارم وارد شم خانم ؟
هایون :بیا ...
ندیمه هان با دستپاچگی گفت :بانو کیم ...
هایون : چیزی شده ؟
ندیمه هان :امپراطور ...راستش چجوری بگم ...
هایون : جونگکوک چی شده بگو دیگه...
ندیمه هان : راستش ...چجوری بگم ... امپراطور بیماریشون اود کرده ...
هایون با بهت گفت :تو الان چی گفتی ؟ گفتی امپراطور بیماریشون اود کرده ؟
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
𝙿𝚊𝚛𝚝³⁸
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جونگکوک چوب دو سر نامه را گرفت و محکم به میز کوبید ...
دستش را مشت کرده بود...
او از جیمین هیچ گله ای نداشت ...
فقط آزرده شده بود ...
دلش گرفته بود ...
نمیتوانست تحمل کند ...
تحمل کردن این فضا برایش سخت بود...
خاطراتی که با جیمین داشت به یادش آمد...
به یاد پدرش افتاد ...
پاهایش سست شده بودن و لنگ میزدند...
چشمانش را تند باز و بسته میکرد تا اشکانش جاری نشود ...
اما ناگهان قامت استوارش بر زمین افتاد !
خواجه اعظم : ســ ...سرورم ...کــ ...کسی اون بــ ... بـ ...بیرون هــ ...هست ؟
•••قصر ملکه•••
ندیمه هان : اجازه دارم وارد شم خانم ؟
هایون :بیا ...
ندیمه هان با دستپاچگی گفت :بانو کیم ...
هایون : چیزی شده ؟
ندیمه هان :امپراطور ...راستش چجوری بگم ...
هایون : جونگکوک چی شده بگو دیگه...
ندیمه هان : راستش ...چجوری بگم ... امپراطور بیماریشون اود کرده ...
هایون با بهت گفت :تو الان چی گفتی ؟ گفتی امپراطور بیماریشون اود کرده ؟
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
۲.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.