سناریو دازای اگه ازش بپرسی مامان باباتو دوست داشتی بهت چی میگه!
مثل همیشه شب شد و دو تا عاشق دوباره به نوازش خود زیر نور ماه پرداختند.....
چویا:دازای.....
دازای:کتشو در آوردن و دادن به چویا(با لبخند)...بیا اینو بپوش سردت میشه.... سوالی که تو ذهنت هست رو هم بپرس
چویا:مامان باباتو دوست داشتی؟!
دازای چهره سردی به خودش گرفت و لبخندش محو شد
چویا:معذرت میخوام...(آخه این چه سوال بود که پرسیدم)
میدونم ازشون متنفری....
دازای:گرفتن چونه چویا و بوسیدنش 💋
دازای:راستش من هیچ احساسی بهشون نداشتم...تنفر هم یه نوع احساسه و بیان گر این که آدم چه نوع عاطفه ای داره اونا لایق احساسای من نبودن
#سناریو از #دازای#..#اگه ازش بپرسی مامان باباتو دوست داشتی بهت چی میگه!#
چویا:دازای.....
دازای:کتشو در آوردن و دادن به چویا(با لبخند)...بیا اینو بپوش سردت میشه.... سوالی که تو ذهنت هست رو هم بپرس
چویا:مامان باباتو دوست داشتی؟!
دازای چهره سردی به خودش گرفت و لبخندش محو شد
چویا:معذرت میخوام...(آخه این چه سوال بود که پرسیدم)
میدونم ازشون متنفری....
دازای:گرفتن چونه چویا و بوسیدنش 💋
دازای:راستش من هیچ احساسی بهشون نداشتم...تنفر هم یه نوع احساسه و بیان گر این که آدم چه نوع عاطفه ای داره اونا لایق احساسای من نبودن
#سناریو از #دازای#..#اگه ازش بپرسی مامان باباتو دوست داشتی بهت چی میگه!#
۳.۰k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.