aboW myhert 🧛🖤پارت 6
شوگا 》 خب بخور دیگه انتظار نداریم بهت غذا بدم
لی مین 》 یه لقمه تو دهنم گذاشتم گفتم یاااااا خودم میخورم اصن برای چی منو آوردی
شوگا ) خودت بزودی میفهمی حالا ساکت
لی مین ) یهو نگاهم رفت بهش چه زیبا یه انسان چطور انقد زیباست خدایا درست مثل یه گربهی ناز هستش * تو دلش
شوگا 》 از حرفش متعجب شدم پوزخندی درسته من همیشه زیبا بودم الانم هستم و اینکه من انسان نیستم
لی مین 》 چی من کی گفتم تو زیبایی چه خودشیفته بعدشم اگه انسان نیستی پس چی هستی گرگینه * پری * جادوگر * خوناشام
شوگا 》 اره درسته من یه خوناشامم درسته باورش سخته ولی حقیقته
لی مین 》 آه اصن تو راست میگی راستی اسمت چیه
شوگا 》 آه اگه قرار باشه انقد تو گوشم وز وز کنی که کلافه میشم در ضمن اسمم شوگاست
راوی 》 در همین حین لی مین با چاقو داشت استیک میبرید که دستش خون شد شوگا تا که این لحظه رو دید رنگ چشاش عوض شد و به سمت لی مین روانه شد لی مین تا این رو دید نگاهش رفت به شوگا چشاش رنگ عوض کرده بود پس باورش شد اون یه خوناشامه تنش به لرز افتاد ترسید دستش قایم کرد ولی شوگا باهوش تر از این حرفا بود
شوگا》 کنترلم دست خودم نبود بوی خونش منو به سمت خودش جذب میکرد به سمتش رفتم دستش گرفتم لبام رو دستش قرار دادم خونش میکمیدم تقلا هاییی میکرد با دستاش کوچکش رو شونه ام ضربه میزد
لی مین 》 داشت خونم میکمید اشک داخل چشام حلقه زده بود تقلا میکردم ولی فایده ای نداشت سرم داشت گیج میرفت جلوی چشام تار میشد...
بنظرتون چیشد لی مین
آیا این دو تا با این همه لجبازی بهم میرسن
لی مین 》 یه لقمه تو دهنم گذاشتم گفتم یاااااا خودم میخورم اصن برای چی منو آوردی
شوگا ) خودت بزودی میفهمی حالا ساکت
لی مین ) یهو نگاهم رفت بهش چه زیبا یه انسان چطور انقد زیباست خدایا درست مثل یه گربهی ناز هستش * تو دلش
شوگا 》 از حرفش متعجب شدم پوزخندی درسته من همیشه زیبا بودم الانم هستم و اینکه من انسان نیستم
لی مین 》 چی من کی گفتم تو زیبایی چه خودشیفته بعدشم اگه انسان نیستی پس چی هستی گرگینه * پری * جادوگر * خوناشام
شوگا 》 اره درسته من یه خوناشامم درسته باورش سخته ولی حقیقته
لی مین 》 آه اصن تو راست میگی راستی اسمت چیه
شوگا 》 آه اگه قرار باشه انقد تو گوشم وز وز کنی که کلافه میشم در ضمن اسمم شوگاست
راوی 》 در همین حین لی مین با چاقو داشت استیک میبرید که دستش خون شد شوگا تا که این لحظه رو دید رنگ چشاش عوض شد و به سمت لی مین روانه شد لی مین تا این رو دید نگاهش رفت به شوگا چشاش رنگ عوض کرده بود پس باورش شد اون یه خوناشامه تنش به لرز افتاد ترسید دستش قایم کرد ولی شوگا باهوش تر از این حرفا بود
شوگا》 کنترلم دست خودم نبود بوی خونش منو به سمت خودش جذب میکرد به سمتش رفتم دستش گرفتم لبام رو دستش قرار دادم خونش میکمیدم تقلا هاییی میکرد با دستاش کوچکش رو شونه ام ضربه میزد
لی مین 》 داشت خونم میکمید اشک داخل چشام حلقه زده بود تقلا میکردم ولی فایده ای نداشت سرم داشت گیج میرفت جلوی چشام تار میشد...
بنظرتون چیشد لی مین
آیا این دو تا با این همه لجبازی بهم میرسن
۳۱.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.