دلم برات هر روز بیشتر از دیروز تنگ میشه
یکی بود یکی نبود زیر کنبد کبود یه دختری بود که عاشق یه پسر سه سال بزرگتر از خودش میشه و این پسر ردش میکنه ولی بعدش که میبینه دختر شروع میکنه به گریه، میاد کلی بغلش میکنه و باهاش حرف میزنه تا اینکه دختره خوابش میبره
اینها با هم دوست میشن و چند ماهی رو میگذرونن و طی این مدت دختر هی اعتراف میکنه پسر هی ردش میکنه و ارومش میکنه و هر بارشم دختر با شنیدن صدای ارام بخش پسر خوابش میبره
تا اینکه یروز پسره عاشق دختره میشه و باهم رل میزنن، خیلی باهم خوشحال بودن، برا همدیگه اهنگ میخوندن و یه صفحه جدیدی توی زندگیشون باز کرده بودن ولی یروز خانواده دختره ماجرا رو میفهمم و دختره رو کلی کتک میزنن و از پسره هم توسط پلیس فتا شکایت میکنن
اون آخرین شبی بود که دختر و پسر باهم خندیدن...
این داستان زندگیه منه، زندگی که توش قضاوت شدم و بدون اینکه بتونم حرفی بزنم با کتک به سرنوشت محکوم شدم...
من از نزدیک نیدیمش
بوش رو نبوییدم
دستاشو نگرفتم
تو چشاش زل نزدم
نبوسیدمش
بغلش نکردم
من فقط از دور عاشقش بودم و اونم از دور عاشقم بود
این حق ما نبود
حداقل حق داشتم که توضیح بدم...
شاید قانع میشدن
اینها با هم دوست میشن و چند ماهی رو میگذرونن و طی این مدت دختر هی اعتراف میکنه پسر هی ردش میکنه و ارومش میکنه و هر بارشم دختر با شنیدن صدای ارام بخش پسر خوابش میبره
تا اینکه یروز پسره عاشق دختره میشه و باهم رل میزنن، خیلی باهم خوشحال بودن، برا همدیگه اهنگ میخوندن و یه صفحه جدیدی توی زندگیشون باز کرده بودن ولی یروز خانواده دختره ماجرا رو میفهمم و دختره رو کلی کتک میزنن و از پسره هم توسط پلیس فتا شکایت میکنن
اون آخرین شبی بود که دختر و پسر باهم خندیدن...
این داستان زندگیه منه، زندگی که توش قضاوت شدم و بدون اینکه بتونم حرفی بزنم با کتک به سرنوشت محکوم شدم...
من از نزدیک نیدیمش
بوش رو نبوییدم
دستاشو نگرفتم
تو چشاش زل نزدم
نبوسیدمش
بغلش نکردم
من فقط از دور عاشقش بودم و اونم از دور عاشقم بود
این حق ما نبود
حداقل حق داشتم که توضیح بدم...
شاید قانع میشدن
۴.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.