چند پارتی جونگکوک پارت 3
نام چند پارتی:جدایی از عشق❤️🩹
ویو ات
داشتم کار هامو انجام میدادم که یهو یکی از منشی ها بهم گفت که امروز رییس نمیاد و باید مراقب بچه اش باشه ..هییی میخوام چهره ی هیونجین رو ببینم ..ببینم چه شکلی شده..ولی نمیتونم
ویو جونگکوک
وقتی رسیدم خونه سریع رفتم اتاق هیونجین که دیدم دکتر اونجاست(دوستان اون دکتره اسمش هان هه و دکتر شخصی هیونجین عه)(وات فاخ😐)(علامت هان !)
_دکتر
!حالشون خوبه...خوابیدن
_ممنونم
!خواهش میکنم
_..آها راستی گفته بودن سرما خورده..تابش چطوره
!همون طور که گفتم حالشون خیلی خوبه فقط فعلاً باید استراحت کنن
_بله حتماً..ممنون
!خواهش میکنم..من دیگه میرم خدانگهدار
_(سر تکون داد)
(دکتر رفت و فقط جونگکوک و هیونجین توی اتاق تنها بودن و هیونجین روی تخت خوابش برده بود ..جونگکوک کنارش روی تخت میشینه)
_میدونی امروز مادرتو بعد از سالها دیدم
_خیلی خوشگل شده بود
_اگه تو هم میدیدیدش حتما محوش میشدی
_هیی
(هیونجین به هوش میاد)(علامت هیونجین: )
:ب..بابا
_پسرم حالت چطوره
:خ..وبم(دوستان تمام حرف هایی که هیونجبن میزنه شبیه آدم های بزرگه نه کوچیکه)
_خدارو شکر
:بابا
_بله عزیزم
:میشه برام خوراکی بخری
_حتما چرا که نه
_الان میرم میخرم
:باشه
_تو استراحت کن.. خداحافظ
:...
جونگکوک میره بیرون تا برای هیونجین خوراکی بخره که یهو میخوره به یکی..
ویو ات
کارام تموم شد و میخواستم برگردم خونه ..توی راه بودم که یهو خوردم به یکی..اون جونگکوک بود
+ر..رییس
_ات!
+اوه..ببخشید معذرت میخوام
+تقصیر منه
_نه نه..تقصیر تو نیست.. اشکالی ندارد
+..
+خب دیگه من برم
_باشه
+..(رفت)
_(نگاش میکنه)
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
ویو ات
داشتم کار هامو انجام میدادم که یهو یکی از منشی ها بهم گفت که امروز رییس نمیاد و باید مراقب بچه اش باشه ..هییی میخوام چهره ی هیونجین رو ببینم ..ببینم چه شکلی شده..ولی نمیتونم
ویو جونگکوک
وقتی رسیدم خونه سریع رفتم اتاق هیونجین که دیدم دکتر اونجاست(دوستان اون دکتره اسمش هان هه و دکتر شخصی هیونجین عه)(وات فاخ😐)(علامت هان !)
_دکتر
!حالشون خوبه...خوابیدن
_ممنونم
!خواهش میکنم
_..آها راستی گفته بودن سرما خورده..تابش چطوره
!همون طور که گفتم حالشون خیلی خوبه فقط فعلاً باید استراحت کنن
_بله حتماً..ممنون
!خواهش میکنم..من دیگه میرم خدانگهدار
_(سر تکون داد)
(دکتر رفت و فقط جونگکوک و هیونجین توی اتاق تنها بودن و هیونجین روی تخت خوابش برده بود ..جونگکوک کنارش روی تخت میشینه)
_میدونی امروز مادرتو بعد از سالها دیدم
_خیلی خوشگل شده بود
_اگه تو هم میدیدیدش حتما محوش میشدی
_هیی
(هیونجین به هوش میاد)(علامت هیونجین: )
:ب..بابا
_پسرم حالت چطوره
:خ..وبم(دوستان تمام حرف هایی که هیونجبن میزنه شبیه آدم های بزرگه نه کوچیکه)
_خدارو شکر
:بابا
_بله عزیزم
:میشه برام خوراکی بخری
_حتما چرا که نه
_الان میرم میخرم
:باشه
_تو استراحت کن.. خداحافظ
:...
جونگکوک میره بیرون تا برای هیونجین خوراکی بخره که یهو میخوره به یکی..
ویو ات
کارام تموم شد و میخواستم برگردم خونه ..توی راه بودم که یهو خوردم به یکی..اون جونگکوک بود
+ر..رییس
_ات!
+اوه..ببخشید معذرت میخوام
+تقصیر منه
_نه نه..تقصیر تو نیست.. اشکالی ندارد
+..
+خب دیگه من برم
_باشه
+..(رفت)
_(نگاش میکنه)
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۷.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.