۴۶
همه مشغول رقص بودن حواسشون به ما نبود
کوک: پدر
پ.ک: بله
کوک: هیچی
برگشت رفت
ا/ت: جونگکوک
برگشت
چیزی نگفت و رفت
ا/ت: جونگکوک
دستشو گرفتم و بغلش کردم
ا/ت: جونگکوک دروغه تو با من اینکارو نمیکنی بهم بگو دروغه بگو بگو دروغه من باور نمیکنم من دوست دارم میدونم که توهم دوسم داری
منو از جونگکوک جدا کردن
ا/ت: صبر کن نرو
پ.ک: اروم باش ابرومو بردی
ا/ت: تو اگه میخواستی ابروت نره با من ازدواج نمیکردی وقتی میدونستی پسرتو دوست دارم
پ.ک: به فکر من نباش به فکر خودت باش نمیخوام باهات بحث کنم میرم به مهمونا برسم
یک ساعت بعد
رفتیم خونه
پ.ک: درسته هنوز زنم نشدی ولی من تورو زن خودم میدونم اینم اتاقمون
ا/ت: باشه
یه نگاهی به پشتم کردم جونگکوک دیدم و یه نفر دیگه بود چرا همیشه یکی همراهشه
با ناراحتی بهش نگاه کردم و رفتم داخل اتاق
پ.ک: هنوز ناراحتی باید عادت کنی دیگه فردا که عاشقم شدی ناراحت میشی میگی کاش از اول خوب بودم
چه اعتماد به نفسی داره ای خدا من نمیتونم یه لحظه هم تحملش کنم
پ.ک: من از سنم گذشته پس هرچه زودتر یه بچه میخوام فک نکنی من تورو بخاطر بچه میخوام ولی خب بچه لازمه
وایی به اینجاش فک نکرده بودم یعنی چی؟ من بخوام باهاش بخوابم
پ.ک: به چی فک میکنی؟
ا/ت: ها هیچی خستم میخوام بخوابم
دستمو گرفت
پ.ک: زوده که بمون
ا/ت: برای چی؟
پ.ک: تو دیگه زنمی باید اینارو خوب بدونی
ا/ت: چی؟ یعنی میگی که؟
پ.ک: اره نمیخوای؟
ا/ت: نه یعنی نمیتونم
پ.ک: چرا؟ تا حالا نداشتی؟
ا/ت: نه
پ.ک: پس باره اولته مشکل نداره باید از یجایی شروع کنی
ا/ت: نمیتونم یعنی اینکه چطور بگم
پ.ک: چیو بگی میترسی؟
ا/ت: نه نمیترسم راستش بزار هفته بعد این هفته نمیتونم منظورمو نمیفهمی؟
پ.ک: اها باشه خب حداقل بیا کنارم بخواب
ا/ت: میخوام برم دوش بگیرم تو اتاقمم میخوایم گفتم بزار از هفته بعد
پ.ک: باشه
رفتم تو اتاقم کنار وان حموم نشستم منتظر بودم که پر بشه دیوونه شده بودم لبخند میزدم از زندگیم نمیدونم ازچی بلند شدم رفتم پیش بابای جونگکوک
ا/ت: ببخشید گوشیم شارژش تموم شده گوشیتو میدی به یکی از دوستام زنگ بزنم
پ.ک: باشه بیا ببر
ا/ت: ممنون
برگشتم دیدم وان حموم پر شده اب خاموش کردم و قیچی برداشتم و لباسم رو پاره کردم و انداختم دور و خودمو پرت کردم تو وان حموم دراز کشیدم گریه میکردم که اگه اشکای خودم جمع میشدن از این وان بیشتر اب جمع میشد قصدم زیاد برای اینکار جدی نبود ولی تا به بدبختیم فک میکردم قصدم خیلی خیلی جدی میشد
*پارت بعد تا نیم ساعت دیگه
#فیک
#سناریو
کوک: پدر
پ.ک: بله
کوک: هیچی
برگشت رفت
ا/ت: جونگکوک
برگشت
چیزی نگفت و رفت
ا/ت: جونگکوک
دستشو گرفتم و بغلش کردم
ا/ت: جونگکوک دروغه تو با من اینکارو نمیکنی بهم بگو دروغه بگو بگو دروغه من باور نمیکنم من دوست دارم میدونم که توهم دوسم داری
منو از جونگکوک جدا کردن
ا/ت: صبر کن نرو
پ.ک: اروم باش ابرومو بردی
ا/ت: تو اگه میخواستی ابروت نره با من ازدواج نمیکردی وقتی میدونستی پسرتو دوست دارم
پ.ک: به فکر من نباش به فکر خودت باش نمیخوام باهات بحث کنم میرم به مهمونا برسم
یک ساعت بعد
رفتیم خونه
پ.ک: درسته هنوز زنم نشدی ولی من تورو زن خودم میدونم اینم اتاقمون
ا/ت: باشه
یه نگاهی به پشتم کردم جونگکوک دیدم و یه نفر دیگه بود چرا همیشه یکی همراهشه
با ناراحتی بهش نگاه کردم و رفتم داخل اتاق
پ.ک: هنوز ناراحتی باید عادت کنی دیگه فردا که عاشقم شدی ناراحت میشی میگی کاش از اول خوب بودم
چه اعتماد به نفسی داره ای خدا من نمیتونم یه لحظه هم تحملش کنم
پ.ک: من از سنم گذشته پس هرچه زودتر یه بچه میخوام فک نکنی من تورو بخاطر بچه میخوام ولی خب بچه لازمه
وایی به اینجاش فک نکرده بودم یعنی چی؟ من بخوام باهاش بخوابم
پ.ک: به چی فک میکنی؟
ا/ت: ها هیچی خستم میخوام بخوابم
دستمو گرفت
پ.ک: زوده که بمون
ا/ت: برای چی؟
پ.ک: تو دیگه زنمی باید اینارو خوب بدونی
ا/ت: چی؟ یعنی میگی که؟
پ.ک: اره نمیخوای؟
ا/ت: نه یعنی نمیتونم
پ.ک: چرا؟ تا حالا نداشتی؟
ا/ت: نه
پ.ک: پس باره اولته مشکل نداره باید از یجایی شروع کنی
ا/ت: نمیتونم یعنی اینکه چطور بگم
پ.ک: چیو بگی میترسی؟
ا/ت: نه نمیترسم راستش بزار هفته بعد این هفته نمیتونم منظورمو نمیفهمی؟
پ.ک: اها باشه خب حداقل بیا کنارم بخواب
ا/ت: میخوام برم دوش بگیرم تو اتاقمم میخوایم گفتم بزار از هفته بعد
پ.ک: باشه
رفتم تو اتاقم کنار وان حموم نشستم منتظر بودم که پر بشه دیوونه شده بودم لبخند میزدم از زندگیم نمیدونم ازچی بلند شدم رفتم پیش بابای جونگکوک
ا/ت: ببخشید گوشیم شارژش تموم شده گوشیتو میدی به یکی از دوستام زنگ بزنم
پ.ک: باشه بیا ببر
ا/ت: ممنون
برگشتم دیدم وان حموم پر شده اب خاموش کردم و قیچی برداشتم و لباسم رو پاره کردم و انداختم دور و خودمو پرت کردم تو وان حموم دراز کشیدم گریه میکردم که اگه اشکای خودم جمع میشدن از این وان بیشتر اب جمع میشد قصدم زیاد برای اینکار جدی نبود ولی تا به بدبختیم فک میکردم قصدم خیلی خیلی جدی میشد
*پارت بعد تا نیم ساعت دیگه
#فیک
#سناریو
۱.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.