𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔
ته: مثل همیشه عالی بودی
ات: برو گمشو دلم درد میکنه
شروع کردیم دوتامون به خندیدن که با صدای زنگ موبایل تهیونگ حواسمون پرت شد تهیونگ از جاش باشد و با دیدن صفحه گوشی باکسرش رو تنش کرد و از اتاق خارج شد
تهیونگ ویو
با دیدم اسم جانگ کوک از اتاق بیرون زدم
ته: الو سلام چطوری
کوک :خوبم چی کار میکنی
ته: خونه ام کارای همیشگی تو چطور؟
کوک: میشه هم رو ببینیم
ته: ببخشید کوک من امشب دارم میرم پاریس بعید می دونم بشه هم رو ببینم
کوک: تنها؟
ته؛ نه ات هم هست
کوک: پس یواشکی تو و فرودگاه هم رو ببینیم چون خیلی خیلی مهمه ... مخصوصا برای تو ...... البته اگر بخوای ات رو پیش خودت نگه داری ..... مثلا اگر
بفهمه تو با نقشه وارد زندگیش شدی و گند زدی توش .. بازم پیشت میمونه ...یا اگر بفهمه تو.....
نزاشتی جمله اش رو ادامه بده
ته: کجای فرودگاه ببینمت ؟
کوک :بهت پیام میدم
تهیونگ ویو
چند دقیقه بعد از قطع کردن تلفنم با جانگ کوک توی کما بودم انگار ........ به دیوار روبه روم خیره شده بودم یعنی می خواد چی کار کنه .... میخواد زندگی که برای داشتنش خودم رو به آب و آتیش زدم رو ازم بگیره ..... چقدر احمقم چقدر احمقم . ...... این زندگی از اول برای من نبود چرا بهش دل بستم چرا توش غرق شدم با اینکه میدونستم هیچ کس کمک نمی کنه هیچ کس بهم حق نميده .........
بعد از یک ربع با خودم سر و کله زدن بالاخره تصمیم گرفتم به عشقم به حسی که بین من و ات هست اعتماد داشته باشم . ....... در اتاق خودم و ات رو باز
کردم ..... مثل یه فرشته خوابیده بود یه فرشته به شدت کیوت که خودش رو زیر پتو بغل کرده بود ...... ساعت تقریبا نزدیک ۱۰ شب بود و قرار بود یونتان رو پرستارش بیاره خونه و از اون جمع کردن چمدون سفر خودش خیلی طول میکشید و وقت خواب نبود برای همین برایداستایل بغلش کردم اولش تکون خورد و خوابش سبک شد اما بعد از چند ثانیه دوباره خوابش سنگین شد .... رفتم سمت حموم آروم گذاشتمش تو وان و آب گرم رو باز کردم...... انگار آب گرم باعث شده بود خوابش سنگین تر هم بشه ..... خودمم نشستم تو وان و از پشت ات. رو بغل کردم و شروع کردم به آروم شستنش مثل بچه کوچیک ها سرش هی می افتاد پایین وقتی خواب بود و باعث میشد خندم بگیره انگار نه انگار همین نیم ساعت پیش از زندگی نامید شده بودم .... وقتی با ات وقت میگذرونم همه چی یادم میره .... برام زمان
وایمیسته...... بعد از اینکه خیلی آروم بدون اینکه بیدارش کنم حمومش کردم خیلی سریع خودمم شستم و حوله رو تنم کردم و همینطور حوله ات رو آوردمش بیرون و روی تخت گذاشتمش و اسپیلت رو درجه اش رو بیشتر کردم تا سرما نخوره ...... سریع لباسام رو عوض کردم و برگشتم پیشش
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔
ته: مثل همیشه عالی بودی
ات: برو گمشو دلم درد میکنه
شروع کردیم دوتامون به خندیدن که با صدای زنگ موبایل تهیونگ حواسمون پرت شد تهیونگ از جاش باشد و با دیدن صفحه گوشی باکسرش رو تنش کرد و از اتاق خارج شد
تهیونگ ویو
با دیدم اسم جانگ کوک از اتاق بیرون زدم
ته: الو سلام چطوری
کوک :خوبم چی کار میکنی
ته: خونه ام کارای همیشگی تو چطور؟
کوک: میشه هم رو ببینیم
ته: ببخشید کوک من امشب دارم میرم پاریس بعید می دونم بشه هم رو ببینم
کوک: تنها؟
ته؛ نه ات هم هست
کوک: پس یواشکی تو و فرودگاه هم رو ببینیم چون خیلی خیلی مهمه ... مخصوصا برای تو ...... البته اگر بخوای ات رو پیش خودت نگه داری ..... مثلا اگر
بفهمه تو با نقشه وارد زندگیش شدی و گند زدی توش .. بازم پیشت میمونه ...یا اگر بفهمه تو.....
نزاشتی جمله اش رو ادامه بده
ته: کجای فرودگاه ببینمت ؟
کوک :بهت پیام میدم
تهیونگ ویو
چند دقیقه بعد از قطع کردن تلفنم با جانگ کوک توی کما بودم انگار ........ به دیوار روبه روم خیره شده بودم یعنی می خواد چی کار کنه .... میخواد زندگی که برای داشتنش خودم رو به آب و آتیش زدم رو ازم بگیره ..... چقدر احمقم چقدر احمقم . ...... این زندگی از اول برای من نبود چرا بهش دل بستم چرا توش غرق شدم با اینکه میدونستم هیچ کس کمک نمی کنه هیچ کس بهم حق نميده .........
بعد از یک ربع با خودم سر و کله زدن بالاخره تصمیم گرفتم به عشقم به حسی که بین من و ات هست اعتماد داشته باشم . ....... در اتاق خودم و ات رو باز
کردم ..... مثل یه فرشته خوابیده بود یه فرشته به شدت کیوت که خودش رو زیر پتو بغل کرده بود ...... ساعت تقریبا نزدیک ۱۰ شب بود و قرار بود یونتان رو پرستارش بیاره خونه و از اون جمع کردن چمدون سفر خودش خیلی طول میکشید و وقت خواب نبود برای همین برایداستایل بغلش کردم اولش تکون خورد و خوابش سبک شد اما بعد از چند ثانیه دوباره خوابش سنگین شد .... رفتم سمت حموم آروم گذاشتمش تو وان و آب گرم رو باز کردم...... انگار آب گرم باعث شده بود خوابش سنگین تر هم بشه ..... خودمم نشستم تو وان و از پشت ات. رو بغل کردم و شروع کردم به آروم شستنش مثل بچه کوچیک ها سرش هی می افتاد پایین وقتی خواب بود و باعث میشد خندم بگیره انگار نه انگار همین نیم ساعت پیش از زندگی نامید شده بودم .... وقتی با ات وقت میگذرونم همه چی یادم میره .... برام زمان
وایمیسته...... بعد از اینکه خیلی آروم بدون اینکه بیدارش کنم حمومش کردم خیلی سریع خودمم شستم و حوله رو تنم کردم و همینطور حوله ات رو آوردمش بیرون و روی تخت گذاشتمش و اسپیلت رو درجه اش رو بیشتر کردم تا سرما نخوره ...... سریع لباسام رو عوض کردم و برگشتم پیشش
۱۷.۶k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.