Life full of pain
Life full of pain
Part 3
کوک : اون دختر رو واسم بیارید عمارت
بادیگارد : بله قربان چشم
ات ویو :
دیگه خسته شده بودم رفتم تو رختکن لباسام عوض کرد و ماسکم در آوردم داشتم از بار خارج میشدم که یهو یه دستمال رو صورتم قرار گرفت و همه چی تار شد
پرش زمانی عمارت کوک
ات ویو :
با سر درد شدیدی بیدار شدم و یکم که گذشت گذشت با یاد آوری اینکه چیشده مثل جن زده ها پریدم سرجام نشستم با دیدن اتاق نا آشنا مطمعن شدم و بلند شدم رفتم سمت در که در با شدت به پیشونیم خورد...
انسیه ویو😌(خودم ) :
ات : کدوم تخمِ...
کوک : داشتی میگفتی !؟( با صدای بم و فاکیش عررررر )
ات : [ لعنت بهت...چ جذابُ کراشه ... وای لعنتی به خودم اومدم و گفتم ] تو کی ای؟
کوک : من منم
ات : من اینجا چیکار میکنم؟
کوک : به تو چ؟
ات : میشه مث آدم جواب بدی؟
کوک : نه
ات : هه پ آدم نیستی
کوک : من ک آدمم ولی آدمی نمیبینم که بخوام باهاش حرف بزنم!
ات : منظور؟؟
کوک : بچه بیا پایین رو مخم را نرو
ات : هه ما ک پایینیم شما خودتو خیلی بالا گرفتی
کوک : خفه شو گوه نخور
ات : نمیخورمت
کوک : میرینمت
ات : منم سیفون میکشمت
کوک : خفه میشی یا ن؟
ات : خفه نشم؟
کوک : [حمله کردم سمتش و یقه ش گرفتم چسبوندمش به دیوار و خودم بهش چسبیدم ] اونوقت قول نمیدم بلایی سرت نیارم
ات : [از حرکت یهوییش شوکه شدم ، بعد ک به خودم اومدم گفتم ] نمیاری
کوک : چطوری اینقد مطمعنی؟
ات : اگه میخواستی بیاری تا الان میاوردی
کوک : [با این حرفش پوزخند زدم ازش فاصله گرفتم دستم سمت کمرم بردم و تفنگم در آوردم سمتش گرفتم] انگار خیلی علاقه داری بلایی سرت بیارم
ات : چ..چیمیگی تووو بچههههه برو اونوررر کمکککک میخواد منو بکشهههه
کوک : هه تو بودی تو روم زبون درازی میکردی؟؟؟
ات : چی میگی من کی زبون درازی کردم چجوری میتونم به همچین پسر کراشی چیزی بگم؟
کوک : نیومده عاشقم شدی؟؟
ات : گو نخ....چیزه یعنی .. منظورم اینه نه نمیتونی با قیافه ت مخم بزنی😌
ادامه ش تو پست بعدی
Part 3
کوک : اون دختر رو واسم بیارید عمارت
بادیگارد : بله قربان چشم
ات ویو :
دیگه خسته شده بودم رفتم تو رختکن لباسام عوض کرد و ماسکم در آوردم داشتم از بار خارج میشدم که یهو یه دستمال رو صورتم قرار گرفت و همه چی تار شد
پرش زمانی عمارت کوک
ات ویو :
با سر درد شدیدی بیدار شدم و یکم که گذشت گذشت با یاد آوری اینکه چیشده مثل جن زده ها پریدم سرجام نشستم با دیدن اتاق نا آشنا مطمعن شدم و بلند شدم رفتم سمت در که در با شدت به پیشونیم خورد...
انسیه ویو😌(خودم ) :
ات : کدوم تخمِ...
کوک : داشتی میگفتی !؟( با صدای بم و فاکیش عررررر )
ات : [ لعنت بهت...چ جذابُ کراشه ... وای لعنتی به خودم اومدم و گفتم ] تو کی ای؟
کوک : من منم
ات : من اینجا چیکار میکنم؟
کوک : به تو چ؟
ات : میشه مث آدم جواب بدی؟
کوک : نه
ات : هه پ آدم نیستی
کوک : من ک آدمم ولی آدمی نمیبینم که بخوام باهاش حرف بزنم!
ات : منظور؟؟
کوک : بچه بیا پایین رو مخم را نرو
ات : هه ما ک پایینیم شما خودتو خیلی بالا گرفتی
کوک : خفه شو گوه نخور
ات : نمیخورمت
کوک : میرینمت
ات : منم سیفون میکشمت
کوک : خفه میشی یا ن؟
ات : خفه نشم؟
کوک : [حمله کردم سمتش و یقه ش گرفتم چسبوندمش به دیوار و خودم بهش چسبیدم ] اونوقت قول نمیدم بلایی سرت نیارم
ات : [از حرکت یهوییش شوکه شدم ، بعد ک به خودم اومدم گفتم ] نمیاری
کوک : چطوری اینقد مطمعنی؟
ات : اگه میخواستی بیاری تا الان میاوردی
کوک : [با این حرفش پوزخند زدم ازش فاصله گرفتم دستم سمت کمرم بردم و تفنگم در آوردم سمتش گرفتم] انگار خیلی علاقه داری بلایی سرت بیارم
ات : چ..چیمیگی تووو بچههههه برو اونوررر کمکککک میخواد منو بکشهههه
کوک : هه تو بودی تو روم زبون درازی میکردی؟؟؟
ات : چی میگی من کی زبون درازی کردم چجوری میتونم به همچین پسر کراشی چیزی بگم؟
کوک : نیومده عاشقم شدی؟؟
ات : گو نخ....چیزه یعنی .. منظورم اینه نه نمیتونی با قیافه ت مخم بزنی😌
ادامه ش تو پست بعدی
۵۶.۶k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.