p8
p8
پدر لیا = پ.ل
فیک ویژه
___________________________________________________________
(ادمین: پدر عسل و لیا رفتن رو سن برای سخنرانی)
پ.ع: از همگی خیلی متشکرم برای اینکه وارثان شرکت*** رو ببینید به اینجا امدید
پ.ل: ******************
پ.ع:****************
(ادمین: پدر عسل و لیا به مدت 10 دقیقه سخنرانی کردن )
پ.ل: و الان وقت اینه که وارثان شرکتمون رو معرفی کنم...
(ادمین: عسل و نامجون باهم وارد شدن و کنار هم راه میرفتن... رسیدن پیش پدرهاشون / پدر لیا میکروفن رو به نوبت به عسل و نامجون داد و حرف زدن)
عسل: *مغزم رسما پوکید... باروم نمیشد نامجون باشهههههه یعی دادش لیا نامجونههههههههههه وای توی دلم عروسی بود *
نامجون:* نمی تونستم هضمش کنم ... من هیچ شناختی رو عشل نداشتمت امیدوارم برای اداره شرکت به مشکل بر نخوریم ... این یعی باید شناخت بیشتری روش داشته باشم اوفففف... توی میتونی*
*5 دقیقه یعد*
(نامجون و عسل دارم باهم حرف میزنن)
سوجون: سلام اقای کیم!(با لبخند)*رو به نامجون*
نامجون: او سلام*لبخند*
سوجون : حالتون خوبه ؟*سمت عسل*
عسل: خیلی ممنون سوجون*لبخند*
نامجون: اوه خوشبختم!*با سوجون دست داد*
*2 دقیقه بعد*
عسل:*نشسته بودم داشتم نوشیدنیمو میخوردم که نگاهمو بین جمعیت میچرخوندم که سوهو رو دیدم*
عسل: ببخشید من الان برمیگردم...
*2 دقیقه بعد*
(ادمین :عسل رفت توی یکی از اتاقای سالن)
عسل: فک نمیکردم اون عوضی هم اینجا باشه... *بغض*
*صدای در*
عسل: بله؟*صدای لرزیده*
نامجون: حالت خوبه ؟
عسل:*اشکاشو پاک کرد* اره چیزی نیست...
نامجون: یه چیزی هست بگو!*مواهای عسل رو ارام نوازش کرد*
عسل:*داره ماجرای سوهو رو میگه به علاوه اون شب*
نامجون:*واقعا یه ادم تا چه حد میتونه عوضی باشه...*
نامجون: نگران نباش نمیزارم نزدیکت شه یا حتی باهات حرف بزنه...خودم درستش میکنم
عسل:*هق هق*
نامجون:*عسل رو ارام بغل کرد*
پدر لیا = پ.ل
فیک ویژه
___________________________________________________________
(ادمین: پدر عسل و لیا رفتن رو سن برای سخنرانی)
پ.ع: از همگی خیلی متشکرم برای اینکه وارثان شرکت*** رو ببینید به اینجا امدید
پ.ل: ******************
پ.ع:****************
(ادمین: پدر عسل و لیا به مدت 10 دقیقه سخنرانی کردن )
پ.ل: و الان وقت اینه که وارثان شرکتمون رو معرفی کنم...
(ادمین: عسل و نامجون باهم وارد شدن و کنار هم راه میرفتن... رسیدن پیش پدرهاشون / پدر لیا میکروفن رو به نوبت به عسل و نامجون داد و حرف زدن)
عسل: *مغزم رسما پوکید... باروم نمیشد نامجون باشهههههه یعی دادش لیا نامجونههههههههههه وای توی دلم عروسی بود *
نامجون:* نمی تونستم هضمش کنم ... من هیچ شناختی رو عشل نداشتمت امیدوارم برای اداره شرکت به مشکل بر نخوریم ... این یعی باید شناخت بیشتری روش داشته باشم اوفففف... توی میتونی*
*5 دقیقه یعد*
(نامجون و عسل دارم باهم حرف میزنن)
سوجون: سلام اقای کیم!(با لبخند)*رو به نامجون*
نامجون: او سلام*لبخند*
سوجون : حالتون خوبه ؟*سمت عسل*
عسل: خیلی ممنون سوجون*لبخند*
نامجون: اوه خوشبختم!*با سوجون دست داد*
*2 دقیقه بعد*
عسل:*نشسته بودم داشتم نوشیدنیمو میخوردم که نگاهمو بین جمعیت میچرخوندم که سوهو رو دیدم*
عسل: ببخشید من الان برمیگردم...
*2 دقیقه بعد*
(ادمین :عسل رفت توی یکی از اتاقای سالن)
عسل: فک نمیکردم اون عوضی هم اینجا باشه... *بغض*
*صدای در*
عسل: بله؟*صدای لرزیده*
نامجون: حالت خوبه ؟
عسل:*اشکاشو پاک کرد* اره چیزی نیست...
نامجون: یه چیزی هست بگو!*مواهای عسل رو ارام نوازش کرد*
عسل:*داره ماجرای سوهو رو میگه به علاوه اون شب*
نامجون:*واقعا یه ادم تا چه حد میتونه عوضی باشه...*
نامجون: نگران نباش نمیزارم نزدیکت شه یا حتی باهات حرف بزنه...خودم درستش میکنم
عسل:*هق هق*
نامجون:*عسل رو ارام بغل کرد*
۲.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.