تکپارتی JUNG KOOK
تکپارتی حنجره
جونگکوک:_. ات:+
+:«شاید ارزش داشتن اون حنجره بیشتر از داشتن من تو زندگیش بود شاید صدای بهشتی اون دختر بهش کمک میکرد که یه زندگی بهتر از زندگی با من داشته باشه خوب من نمیخواستم جلوی پیشرفتش رو بگیرم چون عاشقش بودم . یه عاشق همیشه خوشحالی عشقش رو میخواد حتی اگه به این معنی باشه که خودش در رنج و عذاب باشه حتی اگه قرار باشه عشقش اونو ترک کنه چون خوشحالی معشوق عاشق رو هم خوشحال میکنه حتی اگه عاشق از درون در حال فرو ریختن و نابودی باشه حتی اگه عاشق در حال مرگ باشه خوشحالی معشوق باز هم الویت شه . الان واقعا احساس از هم پاشیدگی میکنم. نه این حس نیست خود واقعیته من واقعا دارم نابود میشم زندگیم از هم پاشیده ولی بازم خوشحالم که جونگکوک تونست با اون دختر بسازه واسم عجیبه ولی حسی که دارم خوشبخته. شاید چون دارم میرم. شاید چون دیگه قرار نیست تو این دنیا باشم شاید چون دیگه قرار نیست مجبور باشم اون دوتا رو با هم ببینم و تموم وجودم آتیش بگیره و بسوزه و خاکستر بشه. من شاید جونگکوک رو از دست دادم ولی شاید این از دست دادن به حسی که پیدا کردم می ارزی حس مرگ . مرگ کنار معشوقت که دستت نداشت. امروز آخرین قراره ما برای جدایی از هم بود تو پارکی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم.
_:« متاسفم ات شاید اگه برای شغلم و زندگیم نبود تا آخر عمرم کنارت بودم.»
+:« میدونی جونگکوکا از دست دادنت سخت بود ولی به یه چیز می ارزید.»
_:« و اون چیه ات!»
+:«مرگ»
پایان این داستان با مرگ شخصیت اصلی تموم میشه ولی میتونم بگم تجربه کردن مرگ بهتر از تجربه کردن عشقه 🖤💔
جونگکوک:_. ات:+
+:«شاید ارزش داشتن اون حنجره بیشتر از داشتن من تو زندگیش بود شاید صدای بهشتی اون دختر بهش کمک میکرد که یه زندگی بهتر از زندگی با من داشته باشه خوب من نمیخواستم جلوی پیشرفتش رو بگیرم چون عاشقش بودم . یه عاشق همیشه خوشحالی عشقش رو میخواد حتی اگه به این معنی باشه که خودش در رنج و عذاب باشه حتی اگه قرار باشه عشقش اونو ترک کنه چون خوشحالی معشوق عاشق رو هم خوشحال میکنه حتی اگه عاشق از درون در حال فرو ریختن و نابودی باشه حتی اگه عاشق در حال مرگ باشه خوشحالی معشوق باز هم الویت شه . الان واقعا احساس از هم پاشیدگی میکنم. نه این حس نیست خود واقعیته من واقعا دارم نابود میشم زندگیم از هم پاشیده ولی بازم خوشحالم که جونگکوک تونست با اون دختر بسازه واسم عجیبه ولی حسی که دارم خوشبخته. شاید چون دارم میرم. شاید چون دیگه قرار نیست تو این دنیا باشم شاید چون دیگه قرار نیست مجبور باشم اون دوتا رو با هم ببینم و تموم وجودم آتیش بگیره و بسوزه و خاکستر بشه. من شاید جونگکوک رو از دست دادم ولی شاید این از دست دادن به حسی که پیدا کردم می ارزی حس مرگ . مرگ کنار معشوقت که دستت نداشت. امروز آخرین قراره ما برای جدایی از هم بود تو پارکی که برای بار اول همدیگه رو دیدیم.
_:« متاسفم ات شاید اگه برای شغلم و زندگیم نبود تا آخر عمرم کنارت بودم.»
+:« میدونی جونگکوکا از دست دادنت سخت بود ولی به یه چیز می ارزید.»
_:« و اون چیه ات!»
+:«مرگ»
پایان این داستان با مرگ شخصیت اصلی تموم میشه ولی میتونم بگم تجربه کردن مرگ بهتر از تجربه کردن عشقه 🖤💔
۳.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.