«دختر فرانسوی ما »
«دختر فرانسوی ما »
خب، بزارین اینطوری بگم اسم من لارا فینگوسنه و اهل فرانسه ام.
پدرو مادرم زیاد رابطه ی خوبی باهم ندارن و بخاطر همین پدرم از مادرم جدا شد و مادرم هم احساس بدی پیدا کرد و شروع به مواد کشیدن کرد و منو کتک میزد ولی من همیشه کمکش میکردم گاهی اوقات بابت رفتاراش ازم عذرخواهی میکرد و میگفت که نمیتونه دوری پدرمو تحمل کنه یه روز که برای خرید رفته بودم بیرون برگشتنه خونه دیدم که مادرم پخش زمینه و ازش خون میره و چاقو هم روی زمین تو دستاش بود. زنگ زدم فوراً به بیمارستان تا یه امبولانس بفرستن . خیلی نگران بودم و توی بیمارستان روی صندلی نشستم و از استرس زیادی کنترلی رو خودم نداشتم ......
وقتی پرستار اومد با قیافه ای ناراحت بهم تسلیت گفت و ازم دور شد منم کف بیمارستان نشستم و گریه کردم و چند تا پرستار اومدم و منو از روی زمین بلند کردن و سردرد گرفتم پس بهم قرص سردرد دادن تا حداقل کمی اروم شم.رفتم خونه و خونرو تمیز کردم و به پدرم زنگ زدم تا موضوع رو بگم که چقدر ناراحتم ولی پدرم بدتر منو ناراحت کرد وقتی زنگ زدم و درمورد مرگ مادر براش گفتم با لحنی خونسرد و خوشحال جواب داد :
پدر: این که خوبه حقش بود!
بعد اون چیزی گفت که قلبم مثل شیشه افتاد و شکست!
پدر : حالا بگذریم من برات یه قرار داد ازدواج تهیه کردم . دوتا پسر جذاب و پولدارن و توی یه باند مافیایی کار میکنن تو قراره با اونا ازدواج کنی و سعی برای فرار هم نکن ! خداحافظ دخترم
و قط کرد.....
بچه ها جلو تر میفهمید از کی دارم مینویسم برای پارت بعدی ۱۰👍اریگاتو گذایماسسسسس^^
خب، بزارین اینطوری بگم اسم من لارا فینگوسنه و اهل فرانسه ام.
پدرو مادرم زیاد رابطه ی خوبی باهم ندارن و بخاطر همین پدرم از مادرم جدا شد و مادرم هم احساس بدی پیدا کرد و شروع به مواد کشیدن کرد و منو کتک میزد ولی من همیشه کمکش میکردم گاهی اوقات بابت رفتاراش ازم عذرخواهی میکرد و میگفت که نمیتونه دوری پدرمو تحمل کنه یه روز که برای خرید رفته بودم بیرون برگشتنه خونه دیدم که مادرم پخش زمینه و ازش خون میره و چاقو هم روی زمین تو دستاش بود. زنگ زدم فوراً به بیمارستان تا یه امبولانس بفرستن . خیلی نگران بودم و توی بیمارستان روی صندلی نشستم و از استرس زیادی کنترلی رو خودم نداشتم ......
وقتی پرستار اومد با قیافه ای ناراحت بهم تسلیت گفت و ازم دور شد منم کف بیمارستان نشستم و گریه کردم و چند تا پرستار اومدم و منو از روی زمین بلند کردن و سردرد گرفتم پس بهم قرص سردرد دادن تا حداقل کمی اروم شم.رفتم خونه و خونرو تمیز کردم و به پدرم زنگ زدم تا موضوع رو بگم که چقدر ناراحتم ولی پدرم بدتر منو ناراحت کرد وقتی زنگ زدم و درمورد مرگ مادر براش گفتم با لحنی خونسرد و خوشحال جواب داد :
پدر: این که خوبه حقش بود!
بعد اون چیزی گفت که قلبم مثل شیشه افتاد و شکست!
پدر : حالا بگذریم من برات یه قرار داد ازدواج تهیه کردم . دوتا پسر جذاب و پولدارن و توی یه باند مافیایی کار میکنن تو قراره با اونا ازدواج کنی و سعی برای فرار هم نکن ! خداحافظ دخترم
و قط کرد.....
بچه ها جلو تر میفهمید از کی دارم مینویسم برای پارت بعدی ۱۰👍اریگاتو گذایماسسسسس^^
۶.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.