آدم یه وقتا یه چیزا توو گلوش جمع میشه، میگه غر بزنم، دعوا
آدم یه وقتا یه چیزا توو گلوش جمع میشه، میگه غر بزنم، دعوا کنم، داد بزنم، قهر کنم، برم، نباشم، بلکن این گلوی لامصب خالی شه. بعد میشینه نگا میکنه که پروسه ی همه ی گلوی لامصبو خالی کردنا یه جوره. اعصاب خوردی. سکوت. بی خبری. بی اشتهایی. بی حوصلگی. یه چیزی انگار یه جایی گم کردگی. انتظار. انتظار. انتظار! و دوباره بعد از یه مدت بازگشت به مرحله ی عوض نشوی قبلی. چون که اصولا هیچ اعصاب خوردی ای هیچ چیزیو حل نمیکنه. هیچ نبخشیدنی هیچکسو دچار ناراحتیِ معده نمیکنه!
این میشه که میشینی سرجات، انگشت میکنی توو گلوت محتویات پُر شده شو یه خورده میدی عقب که راه نفس کشیدنت وا شه؛ ادامه میدی به فروکردنِ سرت زیر توده های برف.
تا جایی که بلاخره #یخ بزنی تموم شی راحت شی.
این میشه که میشینی سرجات، انگشت میکنی توو گلوت محتویات پُر شده شو یه خورده میدی عقب که راه نفس کشیدنت وا شه؛ ادامه میدی به فروکردنِ سرت زیر توده های برف.
تا جایی که بلاخره #یخ بزنی تموم شی راحت شی.
۱.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.