Margins P⁴
دان بی ویو
نمیدونستم چیکار کنم،گیج شده بودم
یکی میگفت مرد قناعت یکی میگفت حاتم طایی
واقعا گیج شده بودم
ولی نه به مغزم گوش کردم!کی از عشق
سالم بیرون اومده؟...همش چرت و پرته
همش دروغ محضه!همش،همش
&اوه امان از بدبختی!...
+و...
&نه...لطفا همدردی نکن دان بی!بزار به حال
خودم بمیرم
+نه نمیخوام تورو از دست بدم
&تو نمیخوای ولی من میخوام
میدونی....میدونی یه شب!فقط یه شب
زندگی بدون اون؟!نه...باید قیدشو میزدم
فقط من....فقط اون....فقط من و اون
+درکت میکنم
یهو سرم گیج رفت و تصاویر برام تار و تیره شدن
+شاید رفته باشم به بالا ترین نقطهی دنیا؟
(خندهی عصبی)امکانش هست!
و رفتم سمت دستشویی یکم آب به صورتم
بزنم بزور روی پاهام بودم
وقتی اومدم بیرون حس کردم یکی محکم دستمو
کشید و منو چسبوند به دیوار
معلومه،جئون جونگکوک بود...خودشه!
+آیشششش....ولم کننن
_نخیر با این لباس تا اینجا اومدی!جونم حیف
نیست تا تخت منو با این لباس همراهی نکنی؟
+خفه شو مردیکهی...
حرفم با بوسهاش ناتموم موند
بازم منو ساده دور از حواشی گیر آورد و همینجوری
منو بازیم داد!
+گمشووو عوضی(عربده)
و بعد لبم رو پاک کردم و هلش دادم و رفتم
سمت بیرون و سوار ماشین لونا شدم
خودش هیچی نمیفهمید برای همون به
یونگ هی زنگ زدم
+الو یونگ هی(عصبی)
$چ...چیشده؟دختر چرا عصبانی هستی؟
+فقط هیچی نگو بیا این لونارو جمع کن
$خ..خیلی....خب
گوشی رو قطع کردم و با آخرین حد سرعتم میروندم
حتی برام مهم نبود اگه بمیرم!
گوشیم هزاران بار زنگ خورد ولی بدون هیچ
توجهایی فقط میرفتم تا ببینم آخرش
میتونم یه کاری دستم بدم یا نه!
ولی یهو سرجام وایستادم....
نمیدونستم چیکار کنم،گیج شده بودم
یکی میگفت مرد قناعت یکی میگفت حاتم طایی
واقعا گیج شده بودم
ولی نه به مغزم گوش کردم!کی از عشق
سالم بیرون اومده؟...همش چرت و پرته
همش دروغ محضه!همش،همش
&اوه امان از بدبختی!...
+و...
&نه...لطفا همدردی نکن دان بی!بزار به حال
خودم بمیرم
+نه نمیخوام تورو از دست بدم
&تو نمیخوای ولی من میخوام
میدونی....میدونی یه شب!فقط یه شب
زندگی بدون اون؟!نه...باید قیدشو میزدم
فقط من....فقط اون....فقط من و اون
+درکت میکنم
یهو سرم گیج رفت و تصاویر برام تار و تیره شدن
+شاید رفته باشم به بالا ترین نقطهی دنیا؟
(خندهی عصبی)امکانش هست!
و رفتم سمت دستشویی یکم آب به صورتم
بزنم بزور روی پاهام بودم
وقتی اومدم بیرون حس کردم یکی محکم دستمو
کشید و منو چسبوند به دیوار
معلومه،جئون جونگکوک بود...خودشه!
+آیشششش....ولم کننن
_نخیر با این لباس تا اینجا اومدی!جونم حیف
نیست تا تخت منو با این لباس همراهی نکنی؟
+خفه شو مردیکهی...
حرفم با بوسهاش ناتموم موند
بازم منو ساده دور از حواشی گیر آورد و همینجوری
منو بازیم داد!
+گمشووو عوضی(عربده)
و بعد لبم رو پاک کردم و هلش دادم و رفتم
سمت بیرون و سوار ماشین لونا شدم
خودش هیچی نمیفهمید برای همون به
یونگ هی زنگ زدم
+الو یونگ هی(عصبی)
$چ...چیشده؟دختر چرا عصبانی هستی؟
+فقط هیچی نگو بیا این لونارو جمع کن
$خ..خیلی....خب
گوشی رو قطع کردم و با آخرین حد سرعتم میروندم
حتی برام مهم نبود اگه بمیرم!
گوشیم هزاران بار زنگ خورد ولی بدون هیچ
توجهایی فقط میرفتم تا ببینم آخرش
میتونم یه کاری دستم بدم یا نه!
ولی یهو سرجام وایستادم....
۱.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.