فیک پادشاه من پارت ۳
+ خب
_ خب راستش باید ما ۱۰۰ نفر رو اولین بار بفرستیم اونا میخان ۲۰۰ نفر بفرستن ب خیالشون مارو میبرن ولی ما باید از ۲ دیقه صد نفره بعدو میفرستیم و برابر میشیم و اونها سوپرایز و پس تو اولین جنگ برنده ماییم و درباره اینکه چجوری زودتر برسیم خب ما تا مرزه اونا یه دریاچه خیلی بزرگ داریم و از نظره من با کشتی بریم که راهه ۵ ماهه روتو ۳ و نیم ماه بریم
+ فکره خوبیه
فلشبک به فردا
ا/ت ویو
امروز فهمیدم تمام خانواده های اشرافزاده باید به جشنی که امپراطور گذاشته برن هیچکس نمیگف برای چی و انگار ازم پنهون میکردن از بورامم پرسیدم اونم نمیدونست مهمونی ساعت ۸ شب بود و الان ساعته ۶ پس رفتم یه دوشه ۲۰ مینی گرفتم و لباسی که از مادرم ب یادگار داشتم که با اینکه قدیمی بود مثلش پیدا نمیشد رو پوشیدم بدونه آرایش کردن که هیچوقتم نمیکردم رفتم پایین منتظره خواهرم که سواره کالسکه بشیم یهو خواهرم با یه صورته خیلی زشت که خیلی خودشو مالیده بود با لوازم آرایش و یه هانبوکه خیلی دامن بزرگ و پفی اومد و یه نگا ب من کرد و حسادت شو حس میکردم مادرمم که همش بهم نگا میکرد رسیدیم قصر بورام رو دیدم که کناره خانواده ما بود و منم کنارش بودم جالب این بود بجز سرباز ها همه ی افراد اینجا زن و دختر بودن که همه تا ته مالیده بودن فقط منو و بورام نمالیده بودیم که یهو صدایی بلند شد دختر ها همه یه سف بایستید همه کناره هم وایستادن سرشونو گرفتن پایین منم همینکارو کردم تا اینکه امپراطور ب من رسید
کوک ویو
اولین نفر دختره خانواده هان بود نگاهش کردم خیلی مالیده بود اصن شبیهه خودش نبود که یهو گفتن هان رائول که فهمیدم اون نی پس حتما خاهرشه و این جشن واسه اینه که من همسره خودمو با بوسه انتخاب کنم که رسیدم به یکی یه لباسه خیلی قشنگ داشت موهاش جلو صورتش بودن با انگشت اشارمو شصتم چونشو آوردم بالا اون خودش بود خیلی زیبا شده بود بدونه هیچ آرایشی که یهو گفتم هان ا/ت که من اون رو بوسیدم
...
من بسیار بزرگو مهربان هستن ولی شما نامهربونین اصن راحت لایک که نه اگر خودم لایک نمیکرده ۷ بود باز الان ۹ عه خیلی راحت میاین میخونین میرین :/
شرط.
لایک. ۹
کامنت.۴
عضو. ۲
_ خب راستش باید ما ۱۰۰ نفر رو اولین بار بفرستیم اونا میخان ۲۰۰ نفر بفرستن ب خیالشون مارو میبرن ولی ما باید از ۲ دیقه صد نفره بعدو میفرستیم و برابر میشیم و اونها سوپرایز و پس تو اولین جنگ برنده ماییم و درباره اینکه چجوری زودتر برسیم خب ما تا مرزه اونا یه دریاچه خیلی بزرگ داریم و از نظره من با کشتی بریم که راهه ۵ ماهه روتو ۳ و نیم ماه بریم
+ فکره خوبیه
فلشبک به فردا
ا/ت ویو
امروز فهمیدم تمام خانواده های اشرافزاده باید به جشنی که امپراطور گذاشته برن هیچکس نمیگف برای چی و انگار ازم پنهون میکردن از بورامم پرسیدم اونم نمیدونست مهمونی ساعت ۸ شب بود و الان ساعته ۶ پس رفتم یه دوشه ۲۰ مینی گرفتم و لباسی که از مادرم ب یادگار داشتم که با اینکه قدیمی بود مثلش پیدا نمیشد رو پوشیدم بدونه آرایش کردن که هیچوقتم نمیکردم رفتم پایین منتظره خواهرم که سواره کالسکه بشیم یهو خواهرم با یه صورته خیلی زشت که خیلی خودشو مالیده بود با لوازم آرایش و یه هانبوکه خیلی دامن بزرگ و پفی اومد و یه نگا ب من کرد و حسادت شو حس میکردم مادرمم که همش بهم نگا میکرد رسیدیم قصر بورام رو دیدم که کناره خانواده ما بود و منم کنارش بودم جالب این بود بجز سرباز ها همه ی افراد اینجا زن و دختر بودن که همه تا ته مالیده بودن فقط منو و بورام نمالیده بودیم که یهو صدایی بلند شد دختر ها همه یه سف بایستید همه کناره هم وایستادن سرشونو گرفتن پایین منم همینکارو کردم تا اینکه امپراطور ب من رسید
کوک ویو
اولین نفر دختره خانواده هان بود نگاهش کردم خیلی مالیده بود اصن شبیهه خودش نبود که یهو گفتن هان رائول که فهمیدم اون نی پس حتما خاهرشه و این جشن واسه اینه که من همسره خودمو با بوسه انتخاب کنم که رسیدم به یکی یه لباسه خیلی قشنگ داشت موهاش جلو صورتش بودن با انگشت اشارمو شصتم چونشو آوردم بالا اون خودش بود خیلی زیبا شده بود بدونه هیچ آرایشی که یهو گفتم هان ا/ت که من اون رو بوسیدم
...
من بسیار بزرگو مهربان هستن ولی شما نامهربونین اصن راحت لایک که نه اگر خودم لایک نمیکرده ۷ بود باز الان ۹ عه خیلی راحت میاین میخونین میرین :/
شرط.
لایک. ۹
کامنت.۴
عضو. ۲
۴.۲k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.