❤️✨لجباز من❤️ پارت 13
❤️✨لجباز_من❤️✨
پارت 13_
ارسلان:چی داری میگی دیا
دیانا:همونی که شنیدی
ارسلان:چرا حرف مفت میزنی
دیانا:یا میای یا خودم میرم
ارسلان:دیانا بگیر بشین
دیانا:خدافظ اقای کاشی (ولی من به همین اقای کاشی گفتنشم دلم خوشه🙂)
دیانا:زود از کافه زدم بیرون
داشتم راه میرفتم که یکی دستمو کشید
برگشتم دیدم ارسلانه
تا میخاستم حرف بزنه بدو بدو منو ورداشت برد تو کوچه ی خلوت
موقع رسیدن نفس نفس میزدم که یهو لباشو گذاش رو لبام
بازم اون طعم دوس داشتنی؟(:
بازم اون مزه ی شیرین
بازم بوی عطر تلخش پیچیده بود توی بینیم
خیلیی حس خوبی بود(((:
دلم میخاس فقد اینطوری کنارش بودم
یهو ازش جدا شدم
واقعن نفس کم اورده بودم..(:
ارسلان:دیانا تا اخرش مال خودمی هر گاوی خاس زندگیمونو بهم بریزه ما نباید اجازه بدیم
دیانا:چرا بهم نگفتی باهاشی؟
ارسلان:من اونو نمیخاستم به اصرار مادرم باهاش دوست شدم
6ماه پیش مادرم توی هواپیما سقوط کردن و مرد(:
بعد اون دیگه از مهدیه جدا شدم
چون واقعن منو واسه پول میخاست و منم دوسش نداشتم
کل داستان همین بود(:
حالا اشتی میکنی خانوم کاشی؟(میم مالکیت؟((((((((: )
دیانا:تا گفت خانوم کاشی نزدیک بود پس بیفتم از بس حرفاش شیرین بود(:
دیانا:هوم😒
ارسلان:اشتی کن دیگه خانوم لجباز(:
دیانا:هووف باشه(:
بوس کوچیکی روی لبش کردم و رفتم سمت ماشین
سوار شدیم
اهنگ پِلی شد:
مث بادبادک شدم تو آسمون تو مث یه قاصدک تو دست مهربون تو حالا که من شدم همه ی آبروی تو به همه دنیا من نمیدمت به جون تو سر تو شوخی ندارم و من نمیذارم بگیرنت ازم وسط بازی توام با اینکه میدونم شر میشه واسم سر تو شوخی ندارم و من نمیذارم بگیرنت ازم وسط بازی توام با اینکه میدونم شر میشه واسم
(اهنگ از سهراب پاکزاد و عاسف اریا🙂💋)
رسیدیم...
دیانا:درو بزن دیگه
ارسلان:نههه
دیانا:وا چرا
ارسلان:قرار بود دیانا رو سوپرایزکنم برا همین منتظر خبر نیکا و متین بودم که امادس سالن یا نه
قرار بود ازش خاستگاری کنننم(:
یهو پیم نیکا رو روی گوشیم دیدم درو زدم
رفتیم تو سالن
دیانا:ارسلان چراغو روشن کن
ارسلان:واا سوخته فک کنمممِ
بزا بریم سمت انباری شاید کنتور خرابه
کل خونه تاریک بود
با چراغ قوه گوشی رفتیم سمت انباری
که یهو از تَه انباری یه صدای خنده ی ترسناکی اومد
فهمیدم کار این دوتا بینامو..(میبینین من چقد با تربیتم؟😂🙂)
یهو از باندا صدای جییییغ زن بلند شد
دیانا یهو جیغ زد گف:ارسلاااااان
ارسلان:تو همینجا وایسا من میرم ببینم چیه
از عمد رفتم به بچه ها گفتم برن تو کمد توی انباری یهو بپرن وسط
از عمد یه دادی شبیه به داد کمک زدم که دیانا پرید وسط با گریه
دیانا:ارسلاااااان ترخدااا کجاییی 😭😭😭😭
متین:رفتم کنتور برقو زدم که برقا روشن شد
یهو هممون پریدیم بیرون که ارسلان پرید جلو دیا
ارسلان:مال من میشی گوجه؟🙂💜🖇
دیانا:ارسلااان((:
آی کاشی بله که میشم((:
ارسلان:رو هوا بودم
دیانا:پریدم بغل ارسی(:
یه بوسی ازش کردمو ک دیدم نیکا و متینم اونجان🙂😂
دیانا:من از شدت ذوق زدگی گشنم شد🙂😂😂
میشه غذا سفارش بدیییین؟
ارسلان:بلهههه که میشه خانووم کاشی😂😎
متینیکا:چندشای دوووز داشتنیییی😌😐♥️
___________
حمایت؟(:
♥️💋
پارت 13_
ارسلان:چی داری میگی دیا
دیانا:همونی که شنیدی
ارسلان:چرا حرف مفت میزنی
دیانا:یا میای یا خودم میرم
ارسلان:دیانا بگیر بشین
دیانا:خدافظ اقای کاشی (ولی من به همین اقای کاشی گفتنشم دلم خوشه🙂)
دیانا:زود از کافه زدم بیرون
داشتم راه میرفتم که یکی دستمو کشید
برگشتم دیدم ارسلانه
تا میخاستم حرف بزنه بدو بدو منو ورداشت برد تو کوچه ی خلوت
موقع رسیدن نفس نفس میزدم که یهو لباشو گذاش رو لبام
بازم اون طعم دوس داشتنی؟(:
بازم اون مزه ی شیرین
بازم بوی عطر تلخش پیچیده بود توی بینیم
خیلیی حس خوبی بود(((:
دلم میخاس فقد اینطوری کنارش بودم
یهو ازش جدا شدم
واقعن نفس کم اورده بودم..(:
ارسلان:دیانا تا اخرش مال خودمی هر گاوی خاس زندگیمونو بهم بریزه ما نباید اجازه بدیم
دیانا:چرا بهم نگفتی باهاشی؟
ارسلان:من اونو نمیخاستم به اصرار مادرم باهاش دوست شدم
6ماه پیش مادرم توی هواپیما سقوط کردن و مرد(:
بعد اون دیگه از مهدیه جدا شدم
چون واقعن منو واسه پول میخاست و منم دوسش نداشتم
کل داستان همین بود(:
حالا اشتی میکنی خانوم کاشی؟(میم مالکیت؟((((((((: )
دیانا:تا گفت خانوم کاشی نزدیک بود پس بیفتم از بس حرفاش شیرین بود(:
دیانا:هوم😒
ارسلان:اشتی کن دیگه خانوم لجباز(:
دیانا:هووف باشه(:
بوس کوچیکی روی لبش کردم و رفتم سمت ماشین
سوار شدیم
اهنگ پِلی شد:
مث بادبادک شدم تو آسمون تو مث یه قاصدک تو دست مهربون تو حالا که من شدم همه ی آبروی تو به همه دنیا من نمیدمت به جون تو سر تو شوخی ندارم و من نمیذارم بگیرنت ازم وسط بازی توام با اینکه میدونم شر میشه واسم سر تو شوخی ندارم و من نمیذارم بگیرنت ازم وسط بازی توام با اینکه میدونم شر میشه واسم
(اهنگ از سهراب پاکزاد و عاسف اریا🙂💋)
رسیدیم...
دیانا:درو بزن دیگه
ارسلان:نههه
دیانا:وا چرا
ارسلان:قرار بود دیانا رو سوپرایزکنم برا همین منتظر خبر نیکا و متین بودم که امادس سالن یا نه
قرار بود ازش خاستگاری کنننم(:
یهو پیم نیکا رو روی گوشیم دیدم درو زدم
رفتیم تو سالن
دیانا:ارسلان چراغو روشن کن
ارسلان:واا سوخته فک کنمممِ
بزا بریم سمت انباری شاید کنتور خرابه
کل خونه تاریک بود
با چراغ قوه گوشی رفتیم سمت انباری
که یهو از تَه انباری یه صدای خنده ی ترسناکی اومد
فهمیدم کار این دوتا بینامو..(میبینین من چقد با تربیتم؟😂🙂)
یهو از باندا صدای جییییغ زن بلند شد
دیانا یهو جیغ زد گف:ارسلاااااان
ارسلان:تو همینجا وایسا من میرم ببینم چیه
از عمد رفتم به بچه ها گفتم برن تو کمد توی انباری یهو بپرن وسط
از عمد یه دادی شبیه به داد کمک زدم که دیانا پرید وسط با گریه
دیانا:ارسلاااااان ترخدااا کجاییی 😭😭😭😭
متین:رفتم کنتور برقو زدم که برقا روشن شد
یهو هممون پریدیم بیرون که ارسلان پرید جلو دیا
ارسلان:مال من میشی گوجه؟🙂💜🖇
دیانا:ارسلااان((:
آی کاشی بله که میشم((:
ارسلان:رو هوا بودم
دیانا:پریدم بغل ارسی(:
یه بوسی ازش کردمو ک دیدم نیکا و متینم اونجان🙂😂
دیانا:من از شدت ذوق زدگی گشنم شد🙂😂😂
میشه غذا سفارش بدیییین؟
ارسلان:بلهههه که میشه خانووم کاشی😂😎
متینیکا:چندشای دوووز داشتنیییی😌😐♥️
___________
حمایت؟(:
♥️💋
۱۱.۷k
۰۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.