فیک داداش گربه ای پارت ۱
فیک داداش گربه ای پارت ۱
( بچه ها الان ما اول از جایی که چیفیو با باجی آشنا شد شروع میکنیم فکنم دوم راهنمایی بود و اصلا مثل انیمه پیش نمیره )
از دید اوساگی
داشتم با داداشی برمیگشتم خونه که چنتا پسر به داداشی گیر دادن و دعواشون شد خواستم برم کمکش ( اوساگی رو نبین خیلی قویه ما میگیم دراکن یکم از مایکی کم تره اوساگی هم اندازه ی دراکن قوی میشه ولی الان به حد چیفویو عه )
چوفو : اوساگی عقب وایسا
چیفیو نذاشت که برم کمکش بعد از کلی دعوا داداشی خسته شده بود و آسیب دیده بود اگه میرفتم کمکش تو خونه دعوام میکرد دیگه نمیتونم صبر کنم
اوسا : دیگههههه کافیههههه ( با داد و بعدش آروم ) شما چطور میتونین به کوچیک تر از خودتون آسیب بزنین
یکی از پسرا : اوه اوه انگار این دختر کوچولو عصبانی شده
همون جا رفتم تا میخورد اون پسره رو زدم
که یه پسر مو بلند اومد ( باجی )
پسره : اینجا چه خبره چقدر سرو صدا میکنین انگار دارین خوش میگذرونین
چیفو : از اینجا برو تو نمیتونی .....
همون موقع یکی از اون پسرا بهش حمله کرد چی نمیتونم بگیرمش
اوسا : از اینجا برووووو ( با نگرانی )
که اون پسر ( باجی ) اون یکی پسره رو با یه ضربه کبوند به دیوار
پسره : برم ؟ برای چی باید برم
اوسا : اون قویه خیلی زیاد ( خیلی آروم )
از روی اونی که میزدمش بلند شدم و رفتم پیش چیفو
اوسا : چیفو اونو ....میشناسیش
چیفو : آره توی یه گنگه به اسم توکیو مانجی
اوسا : تو ....توکیو مانجی
چیفو : آره
باجی : این برای کمکی بود که سر کلاس بهم کردی او من خودمو معرفی نکردم من باجی کیوسوکه ام
اوسا : منم خواهر چیفیو اوساگی ماتسونو هستم خوشبختم
چیفو : منم چیفیو ماتسونو هستم خوشبختم
باجی : بریم رامن بخوریم دوست دارین دیگه؟
( اسم اون غذایی که گفتو یادم نمیاد نوشتم رامن 😐 )
میکو و چیفو : ا....آره ممنون
( بچه ها الان ما اول از جایی که چیفیو با باجی آشنا شد شروع میکنیم فکنم دوم راهنمایی بود و اصلا مثل انیمه پیش نمیره )
از دید اوساگی
داشتم با داداشی برمیگشتم خونه که چنتا پسر به داداشی گیر دادن و دعواشون شد خواستم برم کمکش ( اوساگی رو نبین خیلی قویه ما میگیم دراکن یکم از مایکی کم تره اوساگی هم اندازه ی دراکن قوی میشه ولی الان به حد چیفویو عه )
چوفو : اوساگی عقب وایسا
چیفیو نذاشت که برم کمکش بعد از کلی دعوا داداشی خسته شده بود و آسیب دیده بود اگه میرفتم کمکش تو خونه دعوام میکرد دیگه نمیتونم صبر کنم
اوسا : دیگههههه کافیههههه ( با داد و بعدش آروم ) شما چطور میتونین به کوچیک تر از خودتون آسیب بزنین
یکی از پسرا : اوه اوه انگار این دختر کوچولو عصبانی شده
همون جا رفتم تا میخورد اون پسره رو زدم
که یه پسر مو بلند اومد ( باجی )
پسره : اینجا چه خبره چقدر سرو صدا میکنین انگار دارین خوش میگذرونین
چیفو : از اینجا برو تو نمیتونی .....
همون موقع یکی از اون پسرا بهش حمله کرد چی نمیتونم بگیرمش
اوسا : از اینجا برووووو ( با نگرانی )
که اون پسر ( باجی ) اون یکی پسره رو با یه ضربه کبوند به دیوار
پسره : برم ؟ برای چی باید برم
اوسا : اون قویه خیلی زیاد ( خیلی آروم )
از روی اونی که میزدمش بلند شدم و رفتم پیش چیفو
اوسا : چیفو اونو ....میشناسیش
چیفو : آره توی یه گنگه به اسم توکیو مانجی
اوسا : تو ....توکیو مانجی
چیفو : آره
باجی : این برای کمکی بود که سر کلاس بهم کردی او من خودمو معرفی نکردم من باجی کیوسوکه ام
اوسا : منم خواهر چیفیو اوساگی ماتسونو هستم خوشبختم
چیفو : منم چیفیو ماتسونو هستم خوشبختم
باجی : بریم رامن بخوریم دوست دارین دیگه؟
( اسم اون غذایی که گفتو یادم نمیاد نوشتم رامن 😐 )
میکو و چیفو : ا....آره ممنون
۴.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.