مافیای سختگیر فصل دوم part 21
کوک ویو
کارام تموم شدن و خواستم برم خونه که یهو تصمیم گرفتم که برای ا.ت گل بگیرم و خوشحالش کنم ... راه افتادم سمت گل فروشی و برای ا.ت یه دسته گل رز گرفتم و راه افتادم سمت خونه و در را زدم که اجوما پر را باز کرد و اومدم داخل و دیدم ا.ت جلوی تلویزیون نشسته و داره فیلم میبینه تصمیم گرفتم که سورپرایزش کنم .. دسته گل را گرفتم پشتم و رفتم روبه روی ا.ت ایستادم و اون بهم زل زد و من گل را گرفتم روب روش و گفتم ...
ا.ت ویو
داشتم فیلم میدیدم که یهو کوک اومد جلوم و یه دسته گل را گرفت روبه روم و گفت ...
کوک : این برای توعه ..ا.ت ( و دسته گل را گرفت جلوش و ا.ت چیزی نگفت)
ا.ت : ... ( و از سر جاش بلند شد و به کوک نگاه کرد و از کنارش رد شد و خواست از پله ها بره بالا که یهو به کوک گفت )
ا.ت : من ..خستم میرم ..بخوابم ( بغض)
کوک : .... ( و همونطور گل را گرفته بود جلوش )
کوک ویو
فکر میکردم ..ا.ت خوشحال میشه .. اما بی تفاوت بهم از کنارم رد شد و من همونطوری داخل همون حالت بودم و ا.ت بهم گفت خستس و میره بخوابه .... بغض کل گلوم را گرفته بود .. و هم عصبی بودم و هم ناراحت.. به خودم اومدم و گل ها را انداختم داخل سطل اشغال و به اجوما گفتم
کوک : .. اجوما ..حق نداری به این گل ها دست بزنی ... ( بغض و یکم عصبی )
اجوما: باشه پسرم (و رفت و کوک هم سرش را گرفت و روی مبل نشست .. و ناراحت بود )
کوک ویو
روی مبل نشستم و .. سرم را گرفته بودم و ناراحت و یکم عصبی بودم و .. سیاهی مطلق..
( صبح)
کوک ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم همونجا روی مبل خوابم برده بوده .. و یه پتو رومه .. بلند شدم و دیدم گل ها داخل سطل اشغال نیستن.. رفتم بالا داخل اتاق که لباسام را عوض کنم و دیدم .. ا.ت خوابیده و گل هام .. کنارش روی میزن .. یکم عصبی شدم که اجوما این کار را کرده و رفتم پایین پیش اجوما و بهش گفتم ...
کوک : .. اجوما لطفاً این کار ها را نکن .. نیازی نیست که کاری کنی که رابطه ی من و ا.ت خوب بشه .. ( عصبی )
اجوما : .. چی میگی پسرم ( با تعجب)
کوک : .. مگه تو دیشب روی من پتو نکشیدی و گل ها را نگذاشتی توی اتاق ا.ت
اجوما: ..نه پسرم .. من همچین کار هایی نکردم ..
کوک: .. پس اگه تو نکردی .. یعنی ... ا.ت این کار ها را کرده ( بغض)
اجوما : .. اره فکر کنم پسرم
کوک : .....
ا.ت ویو
دیشب .. از پله ها اومدم بالا و .. اومدم داخل اتاق و بغضم گرفته بود .. و به خاطر کارم یکم پشیمون بودم .. خب چیکار میکردم .. منم نیاز به یکم زمان دارم .. لباسام را عوض کردم و خوابیدم و ...
( فلش بک به دیشب )
ا.ت ویو
نصفه شب بود .. و از خواب بیدار شدم ودیدم کوک نیست و تشنم بود برای همین .. رفتم پایین و دیدم کوک روی مبل خوابش برده .. با یاد اوری چند ساعت پیش.. بغض گلوم را پر کرد .. و به کوک نگاه کردم و پتو را کشیدم روش و به گل ها که نگاه کردم .. دیدم داخل سطل اشغالن .. رفتم و از داخل سطل برشون داشتم .. رفتم بالا و گذاشتمشون روی .. میز کنار تختم و .. خوابیدم ...
( پایان فلش بک)
کوک ویو
یعنی ا.ت این کار را کرده .. خوشحال شدم بابت این کارش و یهو اجوما گفت
اجوما : .. صبحانه امادست پسرم .. برو به ا.ت بگو بیاد
کوک : .. باشه ( و خواست بره بالا که یهو خود ا.ت از پله ها اومد پایین )
ا.ت : .. صبح بخیر
کوک: .. صبح بخیر
کوک : .. صبحانه امادست بیا بشین
ا.ت : باشه ... ( و با کوک نشست و شروع کردن به خوردن که یهو کوک گفت)
کوک : .. از گلا خوشت اومد .. ( یکم بغض)
ا.ت : .. اره .. ممنونم ..
کوک : .. خواهش میکنم
ا.ت : .. دیشب .. خسته بودم .. بابات رفتارم ببخشید ( بغض)
کوک : نه.. مهم نیست .. ( یکم بغض که یهو ...)
پارت ۲۱ تموم شد ✨🤍🌹
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۸۵
کامنت : ۵۰
کارام تموم شدن و خواستم برم خونه که یهو تصمیم گرفتم که برای ا.ت گل بگیرم و خوشحالش کنم ... راه افتادم سمت گل فروشی و برای ا.ت یه دسته گل رز گرفتم و راه افتادم سمت خونه و در را زدم که اجوما پر را باز کرد و اومدم داخل و دیدم ا.ت جلوی تلویزیون نشسته و داره فیلم میبینه تصمیم گرفتم که سورپرایزش کنم .. دسته گل را گرفتم پشتم و رفتم روبه روی ا.ت ایستادم و اون بهم زل زد و من گل را گرفتم روب روش و گفتم ...
ا.ت ویو
داشتم فیلم میدیدم که یهو کوک اومد جلوم و یه دسته گل را گرفت روبه روم و گفت ...
کوک : این برای توعه ..ا.ت ( و دسته گل را گرفت جلوش و ا.ت چیزی نگفت)
ا.ت : ... ( و از سر جاش بلند شد و به کوک نگاه کرد و از کنارش رد شد و خواست از پله ها بره بالا که یهو به کوک گفت )
ا.ت : من ..خستم میرم ..بخوابم ( بغض)
کوک : .... ( و همونطور گل را گرفته بود جلوش )
کوک ویو
فکر میکردم ..ا.ت خوشحال میشه .. اما بی تفاوت بهم از کنارم رد شد و من همونطوری داخل همون حالت بودم و ا.ت بهم گفت خستس و میره بخوابه .... بغض کل گلوم را گرفته بود .. و هم عصبی بودم و هم ناراحت.. به خودم اومدم و گل ها را انداختم داخل سطل اشغال و به اجوما گفتم
کوک : .. اجوما ..حق نداری به این گل ها دست بزنی ... ( بغض و یکم عصبی )
اجوما: باشه پسرم (و رفت و کوک هم سرش را گرفت و روی مبل نشست .. و ناراحت بود )
کوک ویو
روی مبل نشستم و .. سرم را گرفته بودم و ناراحت و یکم عصبی بودم و .. سیاهی مطلق..
( صبح)
کوک ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم همونجا روی مبل خوابم برده بوده .. و یه پتو رومه .. بلند شدم و دیدم گل ها داخل سطل اشغال نیستن.. رفتم بالا داخل اتاق که لباسام را عوض کنم و دیدم .. ا.ت خوابیده و گل هام .. کنارش روی میزن .. یکم عصبی شدم که اجوما این کار را کرده و رفتم پایین پیش اجوما و بهش گفتم ...
کوک : .. اجوما لطفاً این کار ها را نکن .. نیازی نیست که کاری کنی که رابطه ی من و ا.ت خوب بشه .. ( عصبی )
اجوما : .. چی میگی پسرم ( با تعجب)
کوک : .. مگه تو دیشب روی من پتو نکشیدی و گل ها را نگذاشتی توی اتاق ا.ت
اجوما: ..نه پسرم .. من همچین کار هایی نکردم ..
کوک: .. پس اگه تو نکردی .. یعنی ... ا.ت این کار ها را کرده ( بغض)
اجوما : .. اره فکر کنم پسرم
کوک : .....
ا.ت ویو
دیشب .. از پله ها اومدم بالا و .. اومدم داخل اتاق و بغضم گرفته بود .. و به خاطر کارم یکم پشیمون بودم .. خب چیکار میکردم .. منم نیاز به یکم زمان دارم .. لباسام را عوض کردم و خوابیدم و ...
( فلش بک به دیشب )
ا.ت ویو
نصفه شب بود .. و از خواب بیدار شدم ودیدم کوک نیست و تشنم بود برای همین .. رفتم پایین و دیدم کوک روی مبل خوابش برده .. با یاد اوری چند ساعت پیش.. بغض گلوم را پر کرد .. و به کوک نگاه کردم و پتو را کشیدم روش و به گل ها که نگاه کردم .. دیدم داخل سطل اشغالن .. رفتم و از داخل سطل برشون داشتم .. رفتم بالا و گذاشتمشون روی .. میز کنار تختم و .. خوابیدم ...
( پایان فلش بک)
کوک ویو
یعنی ا.ت این کار را کرده .. خوشحال شدم بابت این کارش و یهو اجوما گفت
اجوما : .. صبحانه امادست پسرم .. برو به ا.ت بگو بیاد
کوک : .. باشه ( و خواست بره بالا که یهو خود ا.ت از پله ها اومد پایین )
ا.ت : .. صبح بخیر
کوک: .. صبح بخیر
کوک : .. صبحانه امادست بیا بشین
ا.ت : باشه ... ( و با کوک نشست و شروع کردن به خوردن که یهو کوک گفت)
کوک : .. از گلا خوشت اومد .. ( یکم بغض)
ا.ت : .. اره .. ممنونم ..
کوک : .. خواهش میکنم
ا.ت : .. دیشب .. خسته بودم .. بابات رفتارم ببخشید ( بغض)
کوک : نه.. مهم نیست .. ( یکم بغض که یهو ...)
پارت ۲۱ تموم شد ✨🤍🌹
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۸۵
کامنت : ۵۰
۲۶.۵k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.