پارت ششم پارت اخر سهون.ا/ت
سریع از پله ها پایین میرمو یکی دوتا ردشون میکنم.وای گونههامانگارآتیش گرفته بوداین دیگه چه حرکتی بود که سهون زد؟وااای!!!
سریع از سالن میزنم بیرون باد سردی به صورتم میخورهو از التهاب صورتم کم میکنه. قدم هام رو آروم تر میکنم سعی میکنم توی ذهنم تحلیل کنم چه اتفاقی افتاد!
"خب سهون ازم خاست با هیچ پسری گرم نگیرم و بعدش وااای اون منو بوسید"
دستمو روی گونه هام میبرم، قلبم مثل گنجشگ تند میزد. یعنی منظور سهون از این کارش این بوده که هنوزم منو دوس داره؟پس رفتار سرد اون سالهاش چی؟
_همینطور تند تند راه میرفتم و افکار درهمم رو بالا پایین میکردم که با کشیده شدن دستم به سمت عقب برگشتم و سینه به سینه سهون متوقف شدم نفسمو تو سینهم حبس میکنم و یک قدم ازش فاصله میگیرم ولی اون خیلی سریع میاد جلو و مانع عقب رفتم میشه
سرمو بالا میگیرم تا بتونم صورتش و ببینم
سهون:میشه حرف بزنیم؟
_:مگه حرفی برای گفتن مونده؟ تو چند سال پیش همهی حرفاتو زدی!
سهون بازومو میگیره و منو بیشتر به سمت خودش میبره
سهون: اون سری خودت بُریدی و دوختی منم حرفی نداشتم بزنم
_:و الان منم که حرفی برای گفتن ندارم.
سعی میکنم دست سهون که محکم دور بازوم پیچیده بود رو باز کنم ولی سهونم انگار لج کرده بود
سهون: مثل همیشه داری شبیه بچها رفتار میکنی؟
_:من؟من شبیه بچها رفتار میکنم خودت چی؟که همش لج میکنی ولم کن حالا!
با دادی که سهون زد دیگه دست از تقلا برداشتمو گفتم: خب الان چی میخای؟
سهون که دید آروم گرفتم گفت:میخام که دوباره باهم قرار بزارم! ولی ن شبیه قبلا،درسته من واقعا مشغول کارم شده بودم و نسبت به تو بی توجه بودم ولی یه فرصت دوباره ازت میخام چون دیگه بدون تو نمیتونم. خواهش میکنم فقط یه فرصت دیگه به هردومون بده.!من همهی اون سالها رو جبران میکنم
_به صورتش نگاه میکنم منم توی همهی این سالها حتی نتونستم یه لحظهم فراموشش کنم و از علاقم بهش ذرهای کم نشده
پس میتونستم یه فرصت دوباره به هردومون بدم!
بدون هیچ فکری سریع روی پنجه پا بلند میشم چشمامو میبندم و لبامو روی لباش میزارم. اونم بعد چند دقیقه دستاشو دور کمرم حلقه میکنه.
"و این فرصت دوباره بود برای یه شروع جدید"
#پایان
سریع از سالن میزنم بیرون باد سردی به صورتم میخورهو از التهاب صورتم کم میکنه. قدم هام رو آروم تر میکنم سعی میکنم توی ذهنم تحلیل کنم چه اتفاقی افتاد!
"خب سهون ازم خاست با هیچ پسری گرم نگیرم و بعدش وااای اون منو بوسید"
دستمو روی گونه هام میبرم، قلبم مثل گنجشگ تند میزد. یعنی منظور سهون از این کارش این بوده که هنوزم منو دوس داره؟پس رفتار سرد اون سالهاش چی؟
_همینطور تند تند راه میرفتم و افکار درهمم رو بالا پایین میکردم که با کشیده شدن دستم به سمت عقب برگشتم و سینه به سینه سهون متوقف شدم نفسمو تو سینهم حبس میکنم و یک قدم ازش فاصله میگیرم ولی اون خیلی سریع میاد جلو و مانع عقب رفتم میشه
سرمو بالا میگیرم تا بتونم صورتش و ببینم
سهون:میشه حرف بزنیم؟
_:مگه حرفی برای گفتن مونده؟ تو چند سال پیش همهی حرفاتو زدی!
سهون بازومو میگیره و منو بیشتر به سمت خودش میبره
سهون: اون سری خودت بُریدی و دوختی منم حرفی نداشتم بزنم
_:و الان منم که حرفی برای گفتن ندارم.
سعی میکنم دست سهون که محکم دور بازوم پیچیده بود رو باز کنم ولی سهونم انگار لج کرده بود
سهون: مثل همیشه داری شبیه بچها رفتار میکنی؟
_:من؟من شبیه بچها رفتار میکنم خودت چی؟که همش لج میکنی ولم کن حالا!
با دادی که سهون زد دیگه دست از تقلا برداشتمو گفتم: خب الان چی میخای؟
سهون که دید آروم گرفتم گفت:میخام که دوباره باهم قرار بزارم! ولی ن شبیه قبلا،درسته من واقعا مشغول کارم شده بودم و نسبت به تو بی توجه بودم ولی یه فرصت دوباره ازت میخام چون دیگه بدون تو نمیتونم. خواهش میکنم فقط یه فرصت دیگه به هردومون بده.!من همهی اون سالها رو جبران میکنم
_به صورتش نگاه میکنم منم توی همهی این سالها حتی نتونستم یه لحظهم فراموشش کنم و از علاقم بهش ذرهای کم نشده
پس میتونستم یه فرصت دوباره به هردومون بدم!
بدون هیچ فکری سریع روی پنجه پا بلند میشم چشمامو میبندم و لبامو روی لباش میزارم. اونم بعد چند دقیقه دستاشو دور کمرم حلقه میکنه.
"و این فرصت دوباره بود برای یه شروع جدید"
#پایان
۴.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.