p21
ب:وای من دیر کردم
ته:عاااا ارههههه وایییی
ب:استاد گفته بود تا ۱۰ اونجا باشین ساعت ساعت چندههههه
ب:
بدو رفتم خونه ساعت ۹ بود وقت دارم هنوز زود رفتم اتاق لباس هام رو زود دوباره عوض کردم کیفمرو برداشتم و بدو رفتم پیش ته که بینیش کلا قرمز بود سرما خورده گدا مرده
ته:متاسفانه نمیتونی دیگه بری
ب:چرا؟
ته:(عطسه)چون شوخی کردم ههههه
ب:.....(سانسور).....(😐🗿)
ته 😐
ته:
گاز دادمو رفتم مدرسه جیسا زودتر رفته بود بندایا رو هم الان رسوندم دیگه نمیدونم رسیده باشیم یا نه
ته: برو ببین اونجان یانه
ب:باش
ب:
بدو رفتم مدرسه دیدم منتظر منن اخیییییی
مدیر:بدوووو
ب:چشم
مدیر: بیا برو تو
ب:باشه
ب:سلاممممم
همگی:سلاااامممممم
لینا:بندایا بیا اینجا
ب:باشه
لینا:چطور شد چیگفتی بهش
کریستال:چرا جیمین خوشحاله؟
ب:خب
لینا:نگو قبول کردی
ب:اخه میدونین
ک،ل:خاک تو سرت(بلند)
همه:😐
ل،ک،ب:😀
همه:😐
ب:خب چه کار میکردم ببینین (همچی رو میگه)
ک:ولی داری با دل جیمین بازیمیکنی
ب:نه من میخوام عاشقش بشم
ل:ولی به نظرت زود به جیسا اعتماد نکردی؟از کجا میدونی دروغه یا درست؟
ب:خب نمیدونم
جیمین:لیدی
ب:جیمینننن
جیمین:جانم
ب:کی اومدی
ج:الان
ب:اهههه هههه
ب:بیا بشیناینجا
ج:باشه
ب:نشسته بودیم که یادم اومد باید به ته بگم منم سوار شدم اتوبوس داش میرفت که کلا تا کمر رفتم بیرون و تهی که روبه روی ماشین بود داد زدم
ب:تههههه منتظرم بودن تو برو باشههههه
ته:چی
ب:میگم تو بروووو یکی هم...مواظب خودت باش
ته: او اوک...(سرخ شدن)
جیمین:تهیونگ اونه؟
ب:اره
جیمین:زیاد صمیمی به نظر میاین
ب:خب اون سنش زیاده درک میکنه
جیمین:مگه چند سالشه
ب:۲۸
جیمنین:اها
کوک:
شلغم داشت با بزادرم حرف میزد یعین تهیونگ چرا باید مارو ول کنه؟
چراااااااا(یه قطره اشکی میچکه)
جیمین:
همینطوری نشسته بودم که دیدم بندایا خوابیده لبخندی زدم و سرش رو رو شونم گذاشتم و موهاش رو نوازش دادم خیلی خوشگلی!(لبخند)
(اگه تا فردا عصر خوب لایک کنین ۵۰ رورد کنه میزارم)دوستون دارم😘
ته:عاااا ارههههه وایییی
ب:استاد گفته بود تا ۱۰ اونجا باشین ساعت ساعت چندههههه
ب:
بدو رفتم خونه ساعت ۹ بود وقت دارم هنوز زود رفتم اتاق لباس هام رو زود دوباره عوض کردم کیفمرو برداشتم و بدو رفتم پیش ته که بینیش کلا قرمز بود سرما خورده گدا مرده
ته:متاسفانه نمیتونی دیگه بری
ب:چرا؟
ته:(عطسه)چون شوخی کردم ههههه
ب:.....(سانسور).....(😐🗿)
ته 😐
ته:
گاز دادمو رفتم مدرسه جیسا زودتر رفته بود بندایا رو هم الان رسوندم دیگه نمیدونم رسیده باشیم یا نه
ته: برو ببین اونجان یانه
ب:باش
ب:
بدو رفتم مدرسه دیدم منتظر منن اخیییییی
مدیر:بدوووو
ب:چشم
مدیر: بیا برو تو
ب:باشه
ب:سلاممممم
همگی:سلاااامممممم
لینا:بندایا بیا اینجا
ب:باشه
لینا:چطور شد چیگفتی بهش
کریستال:چرا جیمین خوشحاله؟
ب:خب
لینا:نگو قبول کردی
ب:اخه میدونین
ک،ل:خاک تو سرت(بلند)
همه:😐
ل،ک،ب:😀
همه:😐
ب:خب چه کار میکردم ببینین (همچی رو میگه)
ک:ولی داری با دل جیمین بازیمیکنی
ب:نه من میخوام عاشقش بشم
ل:ولی به نظرت زود به جیسا اعتماد نکردی؟از کجا میدونی دروغه یا درست؟
ب:خب نمیدونم
جیمین:لیدی
ب:جیمینننن
جیمین:جانم
ب:کی اومدی
ج:الان
ب:اهههه هههه
ب:بیا بشیناینجا
ج:باشه
ب:نشسته بودیم که یادم اومد باید به ته بگم منم سوار شدم اتوبوس داش میرفت که کلا تا کمر رفتم بیرون و تهی که روبه روی ماشین بود داد زدم
ب:تههههه منتظرم بودن تو برو باشههههه
ته:چی
ب:میگم تو بروووو یکی هم...مواظب خودت باش
ته: او اوک...(سرخ شدن)
جیمین:تهیونگ اونه؟
ب:اره
جیمین:زیاد صمیمی به نظر میاین
ب:خب اون سنش زیاده درک میکنه
جیمین:مگه چند سالشه
ب:۲۸
جیمنین:اها
کوک:
شلغم داشت با بزادرم حرف میزد یعین تهیونگ چرا باید مارو ول کنه؟
چراااااااا(یه قطره اشکی میچکه)
جیمین:
همینطوری نشسته بودم که دیدم بندایا خوابیده لبخندی زدم و سرش رو رو شونم گذاشتم و موهاش رو نوازش دادم خیلی خوشگلی!(لبخند)
(اگه تا فردا عصر خوب لایک کنین ۵۰ رورد کنه میزارم)دوستون دارم😘
۳۲.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.