𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁷⁴
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁷⁴
chapter②
گریمو نگه داشتم و عکس رو داخل کشوی میز آرایش گذاشتم....
تصمیم گرفتم دیگه گذشته رو فراموش کنم...
با صدای شکسته ای ل.ب از هم فاصله دادم....
ات: باشه استراحت کن*بغض*
خودش خبر دار شد که ناراحت شدم ولی چه میشه کرد؟...
بلند شدم و پرده ها رو کشیدم و بعد رفتم و ملحفه رو انداختم دور...
یه ملحفه سفید رنگ دیگه ای رو از تو کمد بیرون اوردم
و روی تخت پهن کردم و بعد از صاف کردم و کمی درست کردن بالشت ها پنجره ی سایبان رو
تمیز کردم و پنجره رو باز کردم...
اسپری خوش بو کننده رو به پرده ها زدم....
بوم کوچیکی رو به همراه چند رنگ و قلمو
برداشتم اول منصرف شدم ولی دوباره نظرم عوض شد... تصمیم گرفتم عکس دوچرخه قدیمی که یادم اومده بود رو بِکشم
و موفق هم شدم؛
بعد از اینکه نقاشی رو تموم کردم بوم رو از پنجره انداختم پایین.....
میخواستم از اتاق خارج شم که یه چیزی مثل تکه سنگ از پنجره به کف اتاق افتاد... و یکی دیگه...
سمت پنجره رفتم....
وای اینجا چیکار میکنه؟
ات: برو*آروم*
تهیونگ اگه کوک رو با خبر نکنه نمیشه؟!
از پله ها پایین اومدم و رفتم سمت حیاط پشتی...
chapter②
گریمو نگه داشتم و عکس رو داخل کشوی میز آرایش گذاشتم....
تصمیم گرفتم دیگه گذشته رو فراموش کنم...
با صدای شکسته ای ل.ب از هم فاصله دادم....
ات: باشه استراحت کن*بغض*
خودش خبر دار شد که ناراحت شدم ولی چه میشه کرد؟...
بلند شدم و پرده ها رو کشیدم و بعد رفتم و ملحفه رو انداختم دور...
یه ملحفه سفید رنگ دیگه ای رو از تو کمد بیرون اوردم
و روی تخت پهن کردم و بعد از صاف کردم و کمی درست کردن بالشت ها پنجره ی سایبان رو
تمیز کردم و پنجره رو باز کردم...
اسپری خوش بو کننده رو به پرده ها زدم....
بوم کوچیکی رو به همراه چند رنگ و قلمو
برداشتم اول منصرف شدم ولی دوباره نظرم عوض شد... تصمیم گرفتم عکس دوچرخه قدیمی که یادم اومده بود رو بِکشم
و موفق هم شدم؛
بعد از اینکه نقاشی رو تموم کردم بوم رو از پنجره انداختم پایین.....
میخواستم از اتاق خارج شم که یه چیزی مثل تکه سنگ از پنجره به کف اتاق افتاد... و یکی دیگه...
سمت پنجره رفتم....
وای اینجا چیکار میکنه؟
ات: برو*آروم*
تهیونگ اگه کوک رو با خبر نکنه نمیشه؟!
از پله ها پایین اومدم و رفتم سمت حیاط پشتی...
۱۴.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.