عشق مافیایی
عشق مافیایی
P13
م.ا.ت:ووویییی راستی جونگکوک میدونه بچه از اونه
ا.ت:نه
م.ا.ت:چرا خب بهش نمیگی و باهاش آشتی نمیکنی
ا.ت:نمیشه
م.ا.ت:خب اعصابش خورد بوده یچی گفته
ا.ت:نه فعلا وقتش نیست
م.ا.ت:هرطور راحتی
ا.ت:من میرم استراحت کنم...رفتم یه پیراهن راحت پوشیدم و روی تختم دراز کشیدم که گوشیم زنگ خورد لنا بود...الو لنا جون سلامم
لنا:سلام عزیزم خوبی نینی توی شکمت خوبه
ا.ت:مرسی عزیزم خوبه
لنا:ما هفته ی بعد مهمونی داریم گفتم بهت بگم ساعت شیش عصر تا هر وقت باشین
ا.ت:چشم عزیزم حتما خدمتتون میرسم...خداحافظی کردیم عصرونه خوردیم و من زودتر خوابیدم
(فردا صب)
نصف شب ساعت سه اینا با دلدرد بیدار شدم و انگار وقتش بود ولی هنوز مونده بود...مامانننن(ترکیبی از جیغو داد)...مامانم بلندم کرد و سوار ماشین شدیم و مامانم به سمت بیمارستان روند و منو بردن سمت اتاق عمل و بعد بیهوش شدم
فردا صبح
صبح که بیدار شدم انگار شکمم خوابیدم بود...مامان،بچم کو بچم
م.ا.ت:من اینجا بچتم کنارت توی تخته
ا.ت:سمو برگردوندم و یکم بلند شدم و نگاهش کردم کپ جونگکوک بود یجورایی حسودیم شد چون من کلی درد کشیدم ولی شبیه جونگکوک بود
P13
م.ا.ت:ووویییی راستی جونگکوک میدونه بچه از اونه
ا.ت:نه
م.ا.ت:چرا خب بهش نمیگی و باهاش آشتی نمیکنی
ا.ت:نمیشه
م.ا.ت:خب اعصابش خورد بوده یچی گفته
ا.ت:نه فعلا وقتش نیست
م.ا.ت:هرطور راحتی
ا.ت:من میرم استراحت کنم...رفتم یه پیراهن راحت پوشیدم و روی تختم دراز کشیدم که گوشیم زنگ خورد لنا بود...الو لنا جون سلامم
لنا:سلام عزیزم خوبی نینی توی شکمت خوبه
ا.ت:مرسی عزیزم خوبه
لنا:ما هفته ی بعد مهمونی داریم گفتم بهت بگم ساعت شیش عصر تا هر وقت باشین
ا.ت:چشم عزیزم حتما خدمتتون میرسم...خداحافظی کردیم عصرونه خوردیم و من زودتر خوابیدم
(فردا صب)
نصف شب ساعت سه اینا با دلدرد بیدار شدم و انگار وقتش بود ولی هنوز مونده بود...مامانننن(ترکیبی از جیغو داد)...مامانم بلندم کرد و سوار ماشین شدیم و مامانم به سمت بیمارستان روند و منو بردن سمت اتاق عمل و بعد بیهوش شدم
فردا صبح
صبح که بیدار شدم انگار شکمم خوابیدم بود...مامان،بچم کو بچم
م.ا.ت:من اینجا بچتم کنارت توی تخته
ا.ت:سمو برگردوندم و یکم بلند شدم و نگاهش کردم کپ جونگکوک بود یجورایی حسودیم شد چون من کلی درد کشیدم ولی شبیه جونگکوک بود
۳.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.