بهترین رویای من
معرفی:
تهیونگم ولی بقیه منو ته صدا میکنن 22سالمه و تنها زندگی میکنم و توی شرکت کار میکنم و ی خواهره رو مخم دارم اسمش مینجی ی ۱۸ سالشه
ا/ت هستم 19ساله و مادر و پدرم مردن با داداشم زندگی میکنم اون 20 سالشه و اسمش هویونگ جون خیلی سخت کار میکنه
خلاصه داستان
ا/تی روز عادی بود ک منو مینجی رفته بودیم خرید ک......
ا/ت:مینجی اوه اون پسره خیلی کراش هههه
مینجی : کدوم
ا/ت: اون
مینجی : اون ک داداشه منه ( ̄∇ ̄)
ا/ت:شوخی نکن من رو این کراشم این کارو با من نکن
( ̄∇ ̄)
مینجی :ب خدا
ا/ت:من میرم تو اون مغازه هرموقع رفت پیام بده بیام
مینجی :باشه
مینجی: سلام داداش
ته:سلام
مینجی تو ذهنش وای من کرمم گرفته الان به ا/ت پیام میدم ک رفته
مینجی : داداش
ته: بل
مینجی :برات زن پیدا کردم من
ته:چی
ا/ت داشتم میرفتیم پیش مینجی ک ی دفعه داداش مینجی منو دید زشت بود فرار کنم بخاطر همین رفتم سلام دادم
ا/ت:سلام
ته :سلام
مینجی:خب داداش این همون زنته
ته و ا/ت:چیییییی
ا/ت از خجالت اب شدم سری فرار کردم فقط دلم میخواست مینجی رو جر بدم
ته:از خجالت کشیدن ا/ت خندش گرفته بود داشت میخندید ک مینجی رو دید ک داشت ک داشت از خنده جر میخورد ی دفعه جدی شد به مینجی ی نگاه وحشت نام کرد
مینجی : ساکت شد ک......
ته : گفت کارت قشنگ نبود
مینجی :ببخشید داداش
ته : الان معذرت ب چ دردی میخوره
مینجی :سرشو انداخت پایین ک ی دفع گفت ولی من ناراحت نیستم چون خیلی به هم میاین
ته:گفت ببین از رو نمیره برو سوار ماشین شو
مینجی : با خنده شیطانی رفت تو ماشین نشست
ته:دوستت بود
مینجی : اره
ته:کیوت بود
مینجی : واووو شما همو دوست دارید
ته : من چی ن
مینجی :اره
ته:ن
مینجی ارع
ته : عجب خری
ا/ت: رفتم خونه ی نفسی کشیدم گوشیمو باز کردم دیدم مینجی پیام داده
ادامه داره
تهیونگم ولی بقیه منو ته صدا میکنن 22سالمه و تنها زندگی میکنم و توی شرکت کار میکنم و ی خواهره رو مخم دارم اسمش مینجی ی ۱۸ سالشه
ا/ت هستم 19ساله و مادر و پدرم مردن با داداشم زندگی میکنم اون 20 سالشه و اسمش هویونگ جون خیلی سخت کار میکنه
خلاصه داستان
ا/تی روز عادی بود ک منو مینجی رفته بودیم خرید ک......
ا/ت:مینجی اوه اون پسره خیلی کراش هههه
مینجی : کدوم
ا/ت: اون
مینجی : اون ک داداشه منه ( ̄∇ ̄)
ا/ت:شوخی نکن من رو این کراشم این کارو با من نکن
( ̄∇ ̄)
مینجی :ب خدا
ا/ت:من میرم تو اون مغازه هرموقع رفت پیام بده بیام
مینجی :باشه
مینجی: سلام داداش
ته:سلام
مینجی تو ذهنش وای من کرمم گرفته الان به ا/ت پیام میدم ک رفته
مینجی : داداش
ته: بل
مینجی :برات زن پیدا کردم من
ته:چی
ا/ت داشتم میرفتیم پیش مینجی ک ی دفعه داداش مینجی منو دید زشت بود فرار کنم بخاطر همین رفتم سلام دادم
ا/ت:سلام
ته :سلام
مینجی:خب داداش این همون زنته
ته و ا/ت:چیییییی
ا/ت از خجالت اب شدم سری فرار کردم فقط دلم میخواست مینجی رو جر بدم
ته:از خجالت کشیدن ا/ت خندش گرفته بود داشت میخندید ک مینجی رو دید ک داشت ک داشت از خنده جر میخورد ی دفعه جدی شد به مینجی ی نگاه وحشت نام کرد
مینجی : ساکت شد ک......
ته : گفت کارت قشنگ نبود
مینجی :ببخشید داداش
ته : الان معذرت ب چ دردی میخوره
مینجی :سرشو انداخت پایین ک ی دفع گفت ولی من ناراحت نیستم چون خیلی به هم میاین
ته:گفت ببین از رو نمیره برو سوار ماشین شو
مینجی : با خنده شیطانی رفت تو ماشین نشست
ته:دوستت بود
مینجی : اره
ته:کیوت بود
مینجی : واووو شما همو دوست دارید
ته : من چی ن
مینجی :اره
ته:ن
مینجی ارع
ته : عجب خری
ا/ت: رفتم خونه ی نفسی کشیدم گوشیمو باز کردم دیدم مینجی پیام داده
ادامه داره
۱۴.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.