Part³
"بله خوبم مادر بگو!"
"امشب دارم خانواده خواهرمو که از آمریکا برگشتن و دعوت
یم کنم توام .ایب "
"مادر یم دونی که نمیت..."
من چیزی نمیدونم تهیونگ...اون بچه هم اگر خواستی یب ار!
"
صدبار گفتم تو هنوز جوونی جای یا نکه از یتی م خونه بچه
یب اری فقط زن بگ..."
تهیونگ منتظر ادامه حرف مادرش نشد و قطع کرد .
جونگکوک نفسش رو یب رون داد و دستاش رو بغل کرد تهیونگ نگاهی به جونگکوک انداخت و دستش رو جلوبرد و
دست سفید پسر رو توی دستش گرفت و گفت :
ببین کوچولوی تخس از یا ن به بعد سعی کن باعث افتخارم
"
بشی اوکی ی ؟ کم مراقب رفتارت باش! درستو بخون یپ و شرفت
کن با بقی ه هم کاری نداشته باش! االنم یم یر م خونه مادرم
سعی کن باهاشون ارتباط برقرار کنی و خودتو براشون
عزیزکنی! باور کن یم دونم درونگرایی خب؟ ین از ین ست برای بار
نمیدونم چندم بهم بگی *پدر من درونگرام!* ولی امشب ین ازه
که خودتو جوری نشون بدی که بقی ه عاشقت بشم! باشه
پسرم؟"
جونگکوک دندوناش رو روی هم فشرد و نگاه زیت ی به تهیونگ
انداخت ولی در جوابش فقط دست تهیونگ رو توی دست
" ان امیدت نمیکنم پدر!"
کوچیک و ظریفش فشرد و اروم گفت
"آفرین فرشته
تهیونگ سری از رضایت تکون داد و گفت:
کوچولو! یا و نکه فکرشم نکن که بحث مدرست به همین جا
ختم شده! بعدا دقیق تر راجبش حرف یم زنی !م "
جونگکوک سری تکون داد و تهیونگ با رضایت یب شتری
موهای پسرش رو به هم یر خت و لپش رو کشی .د
جونگکوک نگاه پر از عالقه ا ی به پدرش انداخت .
همیشه بعد از هربار دعوا کردنش یا نطور نوازشش یم کرد تا اون
دلخور نباشه !
تهیونگ مقابل خونه مادرش پارک کرد .
ماسک مشکی رنگش رو دراورد و به صورتش زد و سمت
جونگکوک چرخید و کالهش رو از توی داشبرد دراورد و قبل
از یا نکه اون رو روی سر جونگکوک بزاره محکم روی سر
"امشب دارم خانواده خواهرمو که از آمریکا برگشتن و دعوت
یم کنم توام .ایب "
"مادر یم دونی که نمیت..."
من چیزی نمیدونم تهیونگ...اون بچه هم اگر خواستی یب ار!
"
صدبار گفتم تو هنوز جوونی جای یا نکه از یتی م خونه بچه
یب اری فقط زن بگ..."
تهیونگ منتظر ادامه حرف مادرش نشد و قطع کرد .
جونگکوک نفسش رو یب رون داد و دستاش رو بغل کرد تهیونگ نگاهی به جونگکوک انداخت و دستش رو جلوبرد و
دست سفید پسر رو توی دستش گرفت و گفت :
ببین کوچولوی تخس از یا ن به بعد سعی کن باعث افتخارم
"
بشی اوکی ی ؟ کم مراقب رفتارت باش! درستو بخون یپ و شرفت
کن با بقی ه هم کاری نداشته باش! االنم یم یر م خونه مادرم
سعی کن باهاشون ارتباط برقرار کنی و خودتو براشون
عزیزکنی! باور کن یم دونم درونگرایی خب؟ ین از ین ست برای بار
نمیدونم چندم بهم بگی *پدر من درونگرام!* ولی امشب ین ازه
که خودتو جوری نشون بدی که بقی ه عاشقت بشم! باشه
پسرم؟"
جونگکوک دندوناش رو روی هم فشرد و نگاه زیت ی به تهیونگ
انداخت ولی در جوابش فقط دست تهیونگ رو توی دست
" ان امیدت نمیکنم پدر!"
کوچیک و ظریفش فشرد و اروم گفت
"آفرین فرشته
تهیونگ سری از رضایت تکون داد و گفت:
کوچولو! یا و نکه فکرشم نکن که بحث مدرست به همین جا
ختم شده! بعدا دقیق تر راجبش حرف یم زنی !م "
جونگکوک سری تکون داد و تهیونگ با رضایت یب شتری
موهای پسرش رو به هم یر خت و لپش رو کشی .د
جونگکوک نگاه پر از عالقه ا ی به پدرش انداخت .
همیشه بعد از هربار دعوا کردنش یا نطور نوازشش یم کرد تا اون
دلخور نباشه !
تهیونگ مقابل خونه مادرش پارک کرد .
ماسک مشکی رنگش رو دراورد و به صورتش زد و سمت
جونگکوک چرخید و کالهش رو از توی داشبرد دراورد و قبل
از یا نکه اون رو روی سر جونگکوک بزاره محکم روی سر
۱.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.