(وقتی دستگیرت میکنه.....) پارت ۲ (آخر)
#هیونجین
#استری_کیدز
نگاهت رو ازش گرفتی و منتظر شدی دسبند رو از دستت در بیاره که بعد از چند ثانیه...دستات آزاد شد.
از جات بلند شدی و میخواستی از اتاق بیرون بری که بازوت توسط هیون گرفته شد..به سمتش برگشتی و چشمای بی روحت رو بهش دوختی
_ این دفعه رو شانس آوردی
پوزخندی زدی
+ یعنی... واقعاً دوست داری همسرت یک خلافکار معرفی بشه ؟
با لحن خستش جوابت رو داد
_ یک ازدواج اجباری برای من مهم نیست
بازوت رو از توی دستش کنار میکشی و با چشماییت که همون حالت قبلی رو داشتن..بهش نگاه میکنی و با همون لحن تمسخرآمیز قبلی ادامه میدی
+ امیدوارم روزی منو به جرم قتل خودم بازداشت کنی...آقای پلیس
پوزخندی میزنی و از اتاق خارج میشی که هیونجین دستش رو به میز نقره ای رنگ تکیه میده و نگاهش رو به زمین میدوزه
_ قتل....خودت ؟
#استری_کیدز
نگاهت رو ازش گرفتی و منتظر شدی دسبند رو از دستت در بیاره که بعد از چند ثانیه...دستات آزاد شد.
از جات بلند شدی و میخواستی از اتاق بیرون بری که بازوت توسط هیون گرفته شد..به سمتش برگشتی و چشمای بی روحت رو بهش دوختی
_ این دفعه رو شانس آوردی
پوزخندی زدی
+ یعنی... واقعاً دوست داری همسرت یک خلافکار معرفی بشه ؟
با لحن خستش جوابت رو داد
_ یک ازدواج اجباری برای من مهم نیست
بازوت رو از توی دستش کنار میکشی و با چشماییت که همون حالت قبلی رو داشتن..بهش نگاه میکنی و با همون لحن تمسخرآمیز قبلی ادامه میدی
+ امیدوارم روزی منو به جرم قتل خودم بازداشت کنی...آقای پلیس
پوزخندی میزنی و از اتاق خارج میشی که هیونجین دستش رو به میز نقره ای رنگ تکیه میده و نگاهش رو به زمین میدوزه
_ قتل....خودت ؟
۴۵.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.