ادامه رمان
ادامه رمان
یهو احساس کردم کسی داره نگام می کنه برگشتم دوتا چشم درشت آسمونی خیره به من است بهش نگاه کردم اخماشو توی هم کشید و سرشو برگرداند. تازه فهمیدم که روسری سرم نیست بدو با جیغ پریدم تو خونه مامانم گفت. آروم. تر دختر چه خبرته طبقه بالا یه نامحرمه. گفتم باشه خوب بگو ناهار چی داریم ..گفت برنج قرمه درست کردم که برا آقا معلمم ببیری گفتم کدوم معلم
مامانم. همون که طبقه بالا آمد.
گفتم. آها مامان راستی همون ماشین خودشه خیلی قشنگه
مامانم گفت. اره مادر بیا این غذا رو واسش ببر. شاید گرسنه. باشد
بدو با حس کنجکاوی. از پله ها بالا رفتم. در باز بود خواستم وارد. بشم که با دیدن چیزی که دیدم خشکم زد .........
یهو احساس کردم کسی داره نگام می کنه برگشتم دوتا چشم درشت آسمونی خیره به من است بهش نگاه کردم اخماشو توی هم کشید و سرشو برگرداند. تازه فهمیدم که روسری سرم نیست بدو با جیغ پریدم تو خونه مامانم گفت. آروم. تر دختر چه خبرته طبقه بالا یه نامحرمه. گفتم باشه خوب بگو ناهار چی داریم ..گفت برنج قرمه درست کردم که برا آقا معلمم ببیری گفتم کدوم معلم
مامانم. همون که طبقه بالا آمد.
گفتم. آها مامان راستی همون ماشین خودشه خیلی قشنگه
مامانم گفت. اره مادر بیا این غذا رو واسش ببر. شاید گرسنه. باشد
بدو با حس کنجکاوی. از پله ها بالا رفتم. در باز بود خواستم وارد. بشم که با دیدن چیزی که دیدم خشکم زد .........
۶.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.